آخرین عاشق
آخرین عاشق این شهر پر از آشوبم
روز و شب سر به در خانهی او میکوبم
دشمن من شده یک شهر ز شیداییهام
چه غمم گر که برِ دلبرِ خود محبوبم
آخرین عاشق این شهر پر از آشوبم
روز و شب سر به در خانهی او میکوبم
دشمن من شده یک شهر ز شیداییهام
چه غمم گر که برِ دلبرِ خود محبوبم
میشناسم من تو را ای نان به نرخ روز خور
مار و عقربزندهکن، شیر و پلنگ و یوز خور
میزنی دوری دگر تحریم را بیدرد سر
خَم نمایی حُکم قانون، مصلحتآموز خور
انزوا را برگزیدم از جهان و مردمش
عاقبت دل را بریدم از جهان و مردمش
قدّ یک ارزن ندارد ارزشی در دیدهام
از کم و بیش آنچه دیدم از جهان و مردمش
مبهوت توام سنگتر از سنگتر از سنگ
لبریز توام آبتر از آبتر از آب
سرمست توام، مستتر از مستتر از مست
بیهوشتر از خوابتر از خوابتر از خواب
خستهام از این روالِ پر مَلال ای زندگی
کاش میدادی به من یک ذره حال ای زندگی
بستهای درهای خوبی روی من از هر طرف
باز کن درهای خود را، بیخیال ای زندگی
شمعیم، سراپا همه اشکیم و پُر از سوز
این کارِ همیشه است، نه امروز و نه دیروز
ما بسته در این فکر که بند از که گشاییم
در فکرِ گرفتاری ما مردم کینتوز