کیشلوفسکی
دخترم
-با شنیدن سوابق فیلمبینیِ من از زبان برادرم-
پیله کرده بود
که من هم دوست دارم
به صورت حرفهای
-حرفهای که نه، در حقیقت با برنامه، پیگیر و دنبالهدار-
فیلم ببینم.
دخترم
-با شنیدن سوابق فیلمبینیِ من از زبان برادرم-
پیله کرده بود
که من هم دوست دارم
به صورت حرفهای
-حرفهای که نه، در حقیقت با برنامه، پیگیر و دنبالهدار-
فیلم ببینم.
هر روز مطالب زیادی به ذهنم میرسد
که دوست دارم در اینجا بنویسم
و با دیگران به اشتراک بگذارم.
دیروز سفرنامهای تصویری از زوجی ایرانی
-البته ساکن خارج از ایران-
از سفرشان به ژاپن دیدم.
ژاپن برای من همواره کشوری دور از دسترس
و خاص
به معانی مختلف کلمه بوده و هست.
گریه نمیکنم
اما این روزها
هر چیز بیاهمیتی میتواند حس گریه کردن به من بدهد.
حسی که بخواهم بنشینم
و زار زار گریه کنم.
انسانها برای رسیدن به کمال مطلوب خود
-عمدتاً با عنوان خوشبختی یا هر چیز دیگر-
تلاش میکنند.
اما با این فکر منطقی که رسیدن به این کمال نیاز به انجام مقدماتی دارد
در اثر نشناختن مقدمات درست
یا مرتبط
دچار خطا میشوند.
در دریا دو جور میشود شنا کرد:
یک جور به این شکل که با هدفی مشخص
مسیری مستقیم را
با رعایت ایمنی
طی کنیم.
دوستی هنرمند
عکسهایی از
تیغه کردن پشت درهای قدیمی موزه هنرهای معاصر اصفهان
که بنایی زیبا و تاریخی است
برایام فرستاد
و از من خواست حس خود را دربارهی آن بنویسم.
متن زیر حس من از دیدن آن عکسهاست:
یکی از محبوبترین شخصیتهای هنری من
ریکی جروایز
-کمدین، استندآپ کمدین، نویسنده، مجری، بازیگر، کارگردان، صداپیشه و ...-
است.
چند روزی است
-حدود یک ماه-
که صفحهی مدیریت تارنما (وبلاگ) من آمار بازدید را نشان نمیدهد.
این اتفاق ساده کار نوشتن را برای من بسی سخت کرده است
و انگیزهی نوشتن را از من گرفته است.
پدربزرگ مادریام
یعنی پدر مادرم
سواد نداشت.
از لحاظ اقتصادی هم چندان وضع خوبی نداشت.
هر چند به نظرم از نظر هوش و استعداد کمبودی نداشت
اما بنا به عللی که تقریباً بر همگان مشخص بود
و به دوران کودکیاش
و مصیبتهای یتیمی برمیگشت
در کار و زندگی انسان موفقی نبود.
در عین حال انسانی شدیداً مذهبی بود.