زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

اینجا صفحه ای است برای به اشتراک گذاشتن شعرها و نوشته هایم در زمینه های مختلف فرهنگ و ادبیات، معرفی و نقد کتاب.

آخرین مطالب
نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

ارزش احساسات

شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۹ ق.ظ

(داستانک طنز)

گل حسن یوسف، شمعدانی، شب بو، آفتابگردان. می گویم: «آخه کی توی گلدون آفتابگردون می کاره و توی پاسیو می گذاره؟»  می گویم: «آفتابگردان قد می کشد، می شود اندازه یک چنار.» ریز می خندد: «خوب، بهتر. تا حالا کی رو  دیدی توی پاسیو اش چنار داشته باشه و دور تا دورش هم کاکتوس های کوچولو؟ یه پیره زن هم هر روز به همه آنها آب بده» باز هم ریز می خندد. می گویم: «به من نگید پیره زن.» ناخن هایش را لاک می زند: «به دل نگیر. خوب، پیره زنی دیگه.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۹
محمد جلوانی

یک چشم بینا

شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ق.ظ

(داستان)

با نوک انگشت ته سیگارهای توی جا سیگاری را تک تک شمرد. بیست و هفت تا. با اینکه الآن لای انگشتش بود، صبح تا حالا بیست و هشت تا سیگار کشیده بود .سیگار آخری را نصفه کاره توی جا سیگاری له کرد . دود سیگار را با فشار از دوتا لوله دماغ بیرون داد. دست هایش را روی شقیقه هایش گذاشت و بعد لای موهای فلفل نمکیش برد. به زیر سیگاری پر از ته سیگار خیره شده بود .سیگار نصفه له شده، هنوز دود می کرد. تازه ساعت ده صبح بود. چقدر زمان دیر می گذشت. تلویزیون را روشن کرد ولی بلافاصله خاموشش کرد. به طرف حیاط راه افتاد. در اتاق را باز کرد.که یکهو هوای خنک پاییز بدنش را لرزاند. کتش را از جالباسی دم در برداشت و روی دوشش انداخت. دمپایی پوشید. لخ لخ کنان ایوان را طی کرد و به حیاط رفت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۰
محمد جلوانی

پارتی

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۷ ب.ظ

(داستان)

      یک چیز مثل اضطراب و ترس با همدیگر. بدنم مور مور می­شد. نه، انگار می­لرزید. قلبم تند تند می­زد. نفسهایم بریده بریده و سطحی بود. توی تمام عضلات بدنم یک جور انقباض حس می­کردم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۷
محمد جلوانی

سماع جامه دران

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ب.ظ

(یک داستان صوفیانه)


     چاک گریبان دریده اش از فرط بوسه ها شوخگن می نمود. اَمرَدی در میان مردستان. پنجه گرگان بی صفت بر روحش خراش زده. دیدگانی دیدم بازتاب خاطره جمعی افلاک. لبان، خون دل پیر و جوان. مژگان صف بی دلان.گونه ها نیاز دل  دردمندان. ابرو، تیر نظر برچله کمان خود کشیده. کجاست ساقی؟ بگرد و بگردان. بنوش و بنوشان. دختر بکر تاک، آماده نکاحِ سر مستی و مدهوشی. می چرخد و می چرخد. هو گوید و حق گوید. کف بر دف و دف در کف.  شور است به می اندر یا آتش جان است این؟ مدهوش تواَم ای یار، قربان توام ساقی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۳
محمد جلوانی

نامه

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱ ق.ظ

(داستان)

سلام. این عین واقعیتی است که اتفاق افتاده. نه قصد کتمان کردن چیزی را دارم نه اصلا فایده­ای دارد که چیزی را مخفی کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۱
محمد جلوانی