زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

اینجا صفحه ای است برای به اشتراک گذاشتن شعرها و نوشته هایم در زمینه های مختلف فرهنگ و ادبیات، معرفی و نقد کتاب.

آخرین مطالب
نویسندگان

سماع جامه دران

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ب.ظ

(یک داستان صوفیانه)


     چاک گریبان دریده اش از فرط بوسه ها شوخگن می نمود. اَمرَدی در میان مردستان. پنجه گرگان بی صفت بر روحش خراش زده. دیدگانی دیدم بازتاب خاطره جمعی افلاک. لبان، خون دل پیر و جوان. مژگان صف بی دلان.گونه ها نیاز دل  دردمندان. ابرو، تیر نظر برچله کمان خود کشیده. کجاست ساقی؟ بگرد و بگردان. بنوش و بنوشان. دختر بکر تاک، آماده نکاحِ سر مستی و مدهوشی. می چرخد و می چرخد. هو گوید و حق گوید. کف بر دف و دف در کف.  شور است به می اندر یا آتش جان است این؟ مدهوش تواَم ای یار، قربان توام ساقی.

     موزون و بی کلام . سرخوش از هیچ یا خدا . طُرّه های گیسو، زنجیر پای دیوانگان . پا بستش شدم. در رویایی که ... .

     صوفیان دام نهاده، سر حقه باز کردند. نور علیشاه در میانه خانگاه. صوفیان بر گرد خانگاه ایستاده نظاره گر . دست پیر به ادب می بوسد. بر پای خاسته، قدمی چند بر گرد پیر می گردد. طنبوری می نوازد. پنجه در رگ های طنبور. طنبور در خروش و شور.  می گردد.  می چرخد . می چرخد . سر را خُمار آلود و عشوه گر می گرداند با دیدگان فروبسته به یمین و یسار. کمر را خم و راست می کند. دست راست با شدّتی که گویی می خواهد کبوتری از آسمان بگیرد به اوج رها می شود، پنجه گشاده. پنجه می چرخاند. گرد خود طواف می کند. حرکات پنجه، دست و سر و گردن. کمر است که خم و راست می شود. دست چپ رو به سوی خاک. از آسمان می گیرد و به زمین می بخشد. آسمان می چرخد. زمین می چرخد. خورشید می چرخد. ماه می چرخد. می چرخند و می رقصند. عالم رقص کنان از نوای طنبور افلاکیان. دیگر نقطه ای در کار نیست. نقطه ها خط شده اند. ذره ها دایره. کمان در کمان. قوس در قوس. او می چرخد یا آنها گرد او طواف می کنند.

     نفس، بلند و کشیده و به شماره. پنجه پا جای پاشنه پای دیگر. پاشنه پا جای پنجه پای دیگر. وجب به وجب، نمد گاهِ میان خانگاه را در می پیماید. پهلوانی در گود زور خانه . کباده کشی معرفت. رقص. مدهوشی ، فراموشی. ذرات عرق بر روی چون ماه،  هم چون شبنم، گرد عارض گل سرخ و هُرم نفسش که عقل ازسر می رباید.  هوش از سر می پراند. نو خطی افتاده و هفت خطان گردش گرفته اند .

     جا مه اش از تن به در کنند، نیاز ساعی که به انجام رسیده است. نذر مرهم سینه مجروح. چل تکه و هزار گره. هر لته ای به دست بی بُته ای. پته جامه پاره پاره. سینه عریان ، شکم پیدا، ساق ها هویدا. سینه بلور، گردن نقره فام، نقره ی خام.     

     نیازِ جامه به نیازِ جان است  یا نیازِ جسم؟ بوسه ها چاک گریبان را نشانه گرفته اند .

     سماع به وصال، فرجام یافت. در محضر پیر، نظارگی و خاموشی. می بیند. از میان انبوه ابروان بر دیده افتاده. با سودن شَست و اشارت یسار، ابرو از دیدگان کنار می زند. استهلال عید است. ابرو کنار زن که مبادا جای هلال خط ابرو به دیدگانت فرود آید. نی نی ، هلال کجا؟ بدر است تمام و درخشان .

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۹
محمد جلوانی

ادبیات

داستان

صوفیانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی