سکوت
دوشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۵۹ ق.ظ
سکوت بود که دردی ز دل دوا ننمود
خروش گشت که بابی به روی جان نگشود
هزار خنجر خونین به گُردهام تا کی؟
چرا تمام نگَشت این جنون خونآلود؟
اگر چه گَشتهام انبان توشهی راهم
نبوده هیچ زمان مرهمی در آن موجود
که زخمهای دلم را ز مهر میبندد؟
که داغ دوست دلم را گُسَست تار از پود
مرا که دیده به دیدار دوست میشد باز
چه اینچنین ز غم دوری رُخَش فرسود؟
هزار حیف که این پای تاولآسایم
به انتها نرسید ار هزار ره پیمود
هزار حیف که با مرگ شد تمام این راه
چه کس دوباره هواخواه عشق خواهد بود؟
۰۲/۱۰/۱۸