زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

اینجا صفحه ای است برای به اشتراک گذاشتن شعرها و نوشته هایم در زمینه های مختلف فرهنگ و ادبیات، معرفی و نقد کتاب.

آخرین مطالب
نویسندگان

اولین مواجهه 7- پارادوکس (متناقض‌نما)

شنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۱۱ ق.ظ

داری زندگی‌ات را می‌کنی.

عقل داری و بر اساس عقلت تصمیم می‌گیری.

اما یک باره کسی به تو می‌گوید 

اینجای کار را اشتباه کرده‌ای

و باید فلان جور رفتار می‌کردی.

به او اعتماد داری.

او از تو بزرگ‌تر است.

تجربه‌اش از تو بیش‌تر است.

حتماً بهتر از تو می‌داند.

حواست را جمع می‌کنی که دفعه‌ی بعد طبق توصیه‌ی او عمل کنی

و همین کار را هم می‌کنی.

اما با انتقاد او مواجه می‌شوی.

-چرا این کار را این جوری کردی؟

-خودتان گفتید.

- نه، باید آن جوری می‌کردی.

-دفعه‌ی قبل که آن جوری کردم گفتید این جوری بکنم.

- نه، تو اشتباه فهمیده‌ای.

و ماجرایی که تمامی ندارد.

ظهر یک روز گرم تابستان بود.

پدر از سر کار برگشت بود و می‌خواستیم ناهار بخوریم.

گفت: برو و از ماشالّا نوشابه بگیر.

یادم نیست ناهار چه بود

ولی حتماً ناهار ویژه‌ای بوده که نوشابه می‌طلبیده است.

آن زمان نوشابه متاعی لاکچری حساب می‌شد.

آری، آن روزها بچه‌ی کوچک‌شان را از سر سفره بلند می‌کردند

حتی شب‌ها

و می‌گفتند برو در مغازه‌ی فلانی و فلان چیز را بگیر

یا از در خانه‌ی فلان همسایه یا فلان خویشاوند فلان چیز را قرض بگیر.

هیچ هم عیبی نداشت

و مثل امروز نبود که باید غذا را آماده کنی و از فرزندت خواهش کنی بیاید بخورد.

تازه خرید نان و خیلی چیزهای کوپنی دیگر که صف‌های طولانی داشت هم بر عهده پسران خانه بود.

بی‌اغراق می‌گویم که بیشترین دوستانم را در صف نانوایی پیدا کردم.

رفتم نوشابه بخرم.

ماشالّا گفت: نوشابه‌ی سرد می‌خواهی یا گرم؟

گفت: نوشابه‌سرد چند تومان گران‌تر است.

بله، آن زمان قیمت نوشابه‌ی سرد و گرم فرق داشت.

سوپری که نبود.

بقالی‌ها معمولاً یا یخچال نداشتند 

یا از همین یخچال‌های خانگی داشتند

که شیر و سرشیر و خامه تویش می‌گذاشتند.

به ندرت یخچال ویترینی دیده می‌شد.

با خودم گفتم خوب ما الآن می‌خواهیم این نوشابه را بخوریم

باید نوشابه سرد باشد

هر چند گران‌تر باشد.

یادم نیست چند تومان گران‌تر بود.

بالاخره خریدم و آوردم خانه

و ماجرا را به پدرم گفتم.

ناگفته نماند که این ماشالّا آدم خاصی در کاسبی بود.

یک جورهایی آدم را اذیت می‌کرد.

و نهایتاً هم رفتارش باعث دعوای شدیدی بین عمویم با او شد 

که خودش ماجرای جداگانه دارد.

پدرم گفت: این چه کاری بود که کردی؟

خوب خودمان در خانه یخ داشتیم.

می‌ریختیم توی نوشابه و سرد می‌شد.

پول اضافی هم نمی‌دادی.

با خود گفتم عجب،

پدرم راست می‌گوید،

چه رودستی خوردم،

یادم باشد برای دفعه‌ی بعد حواسم را جمع کنم.

اتفاقاً چند روز بعد دوباره همین ماجرا پیش آمد.

سر ناهار پدرم گفت: برو، نوشابه بگیر.

درست مثل دفعه‌ی قبل

با همان حال و هوا و شرایط.

یادم بود که این بار رودست نخورم.

در مغازه‌ی ماشالّا رفتم و نوشابه گرم را با قیمت کمتر خریدم.

و خوشحال از این که کار درست را انجام داده‌ام، به خانه برگشتم.

نوشابه را سرِ سفره گذاشتم.

پدر نوشابه را در دست گرفت و گفت: چرا گرم است؟

تعجب کردم.

گفتم: خودتان این جور گفتید.

پدرم گفت: الآن ما سر سفره نشسته‌ایم و در حال خوردن ناهاریم،

تا یخ بیاوریم و نوشابه‌ها را باز کنیم و روی یخ بریزیم و آنها خنک شوند،

خیلی طول می‌کشد،

باید نوشابه‌ی خنک می‌گرفتی.

چهارشاخ ماندم

و ماجرای دفعه‌ی قبل را شرح دادم.

گفت نه اشتباه می‌کنی.

به نظرم این اولین پارادوکس (متناقض‌نما) زندگی‌ام بود.

نمی‌دانم والدین عمداً این گونه رفتار می‌کنند تا هر کاری فرزندشان کرد از او ایراد بگیرند

یا اصلاً خودشان هم نمی‌‌دانند چه کار می‌کنند.

به هر حال بعدها هم هر چه این قضیه را برای پدرم تعریف کردم

انکار کرد و گفت: حتماً در شرایط آن دو روز تفاوت‌هایی وجود داشته است،

مثلاً یک روز وقت‌مان زیاد بوده و روز دیگر کم.

هر چه اصرار کردم شرایط یکسان بوده است، نپذیرفت.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۵/۰۶
محمد جلوانی

پارادوکس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی