زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

اینجا صفحه ای است برای به اشتراک گذاشتن شعرها و نوشته هایم در زمینه های مختلف فرهنگ و ادبیات، معرفی و نقد کتاب.

آخرین مطالب
نویسندگان

خاطره ای از شیخ رجبعلی خیاط

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۳ ب.ظ

در محلات جنوب شهر تهران کوچه ای است به نام کوچه سیاهان در جنوب قبرستان فردوسی، سرقبرآقا. در آنجا پیرمرد خیاطی زندگی می کرد به نام شیخ رجب ولی عمامه به سر نداشت. این شخص در گوشه و کنار شهر مریدان بسیار از هر طبقه ای داشت. سواد و تحصیلات او منحصر به خواندن بعضی کتب فارسی و کتب ادعیه بود ولی سخن دانی بسیار بلیغ بود. آیات قرآنی مربوط به وعده و وعید را به خوبی از حفظ داشت و به خوبی ترجمه می کرد که اگر کسی اطلاع از سواد او نداشت گمان می کرد مرد مطلع دانشمندی است.

نماز مغرب و عشا را به حالت جماعت ادا می کرد و خود امامت می کرد. نماز را با آهنگ و با صدای بلند می خواند. بعد از نماز مغرب و عشاء هم بعضی ادعیه را می خواند و یا از کتاب طاقدیس یکی دو صفحه می خواند.

اولین دفعه ای که او را ملاقات کردم (حدود سال 1329 ه.ش.) در سخنرانی خود این آیه «ان الله اشتری من المومنین انفسهم» را معنی و تفسیر می کرد. من افزودم: «بان لهم الجنه». نگاهی به من کرد. گفت: «شما به خدا چه می فروشید و خدا در قبال آن چه می دهد؟ نفس های آدمی زادگان که خود می فرماید: «نفحت فیه من روحی» داده می شود. در مقابل اگر بهشت گرفته شود، شما مغبون هستید و خداوند کسی را گول نمی زند که متاع خوب را بگیرد و مبلغ کمی در قبال آن بدهد.» و در این باره شرح مفصل بلیغی گفت که هیچ گمان نمی کردم آدم بی سوادی چنین بلاغتی داشته باشد.

داستان هایی از پنجاه سال، به قلم سید معزالدین مهدوی، چاپ اول، وحید، تهران، 1348. صفحه 242.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی