آبی نازک غمناک
دوشنبه, ۸ آبان ۱۴۰۲، ۰۷:۳۹ ق.ظ
آن آبی نازک غمناک را که سرت میکردی و خیلی آرام میرفتی غم دنیا روی دلم آوار میشد. یک بار دیگر دیدمت اما باز هم رفتی و خدا میداند که دوباره کی ببینمت. ببینمت و سیر کنم در آبی آن چشمهای غمگین که مثل دریایی صاف و آرام و بیتلاطم بود. میرفتی و نگاه من مشت سرت دنبالت نیکرد تا ناکجا. تا آنجا که دیگر تبودی و مرا با تنهاییهایم تنها مبگذاشتی.
کلید گنجه را برمیداشتم. سراغ گنجهی قدیمی ارثی میرفتم و درش را باز میکردم. آلبوم عکسهای قدیمی را درمیآوردم و عکسهای سیاه و سفید رنگ و رو رفته را زیر و رو میکردم. قطره اشکی میریختم و گاه هقهقی.
۰۲/۰۸/۰۸