ساکتم
من ساکتم، ساکتتر از شمعی که خاموش است
اما درونم پرهیاهو، دیگِ پُرجوش است
میجوشم و از من صدایی در نمیآید
هر شور و غوغایی که دارم زیر سرپوش است
از حرف میپرهیزم و چیزی اگر گویم
با دیگران، صحبت فقط حرفِ درِ گوش است
حرفی ندارم تا بگویم لیک اگر گویم
نه تهمت و غیبت، نه ذکر عیب و پاپوش است
گاهی سکوتم مایهی شوخی شود، یعنی
پشت سرم گویند این مرد است یا موش است؟
با خود کِشم این حرفها را اینور و آنور
چون بار سنگین که مرا همواره بر دوش است
اصلاً کجا دارد اهمیت سخنهامان
در این جهانی که امورش گیج و مغشوش است
من بیخیالم، گر چه نَقل نکتهگیران را
قومی مخاطب با توجه گوش تا گوش است
آن کس که عیب دیگران را فاش میگوید
حقّا که عقل و هوش او معیوب و مخدوش است
عمر و جوانی را کسی گر طی کند آسان
با حرف مفت و بیثمر البته کمهوش است
باید که فکرش صرف کار و زندگی باشد
آنکس که گیر نان و آب و جا و تنپوش است
از حرف پا بالا نِهد، کاری کند زیرا
حرّاف میبازد ولی پیروز پرکوش است