مرا دیگر
پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۱۵ ق.ظ
مرا دیگر به پا نائی نمانده
و یا در دیده بینائی نمانده
فقیری آسمانپوشم که بر خاک
برایم خانهای جائی نمانده
سرم باد از هوای عشق او داشت
دلم را سوز و سودائی نمانده
من و او ما شدیم اما دریغا
بُرید او چون زِ من، مائی نمانده
چو بلبل میزدم چهچه ز عشقش
درون حلق آوائی نمانده
نویسم نامههایی مملو از عشق؟
به ذهنم هیچ الفبائی نمانده
خموش و ساکتم، آری، چرا که
بدون عشق غوغائی نمانده
۰۲/۱۱/۲۶