شیراز
از رود رد میشوم
و در افق دریا محو
شاه شجاع در ایوان شاهنشین نشسته است
مادر قرآن میخواند
و من فتوحات شیرازیّه
«ندیدهام چو تو هرگز ادیبی ای حافظ!
مرا به سِحر سخن میفریبی ای حافظ!»
نارنجستان خیالام به بار نشسته است
و بوی بهارنارنج از سلولهای خاکستری مغزم به مشام میرسد
حاشیهی مذهّب
جِلدِ تیماج
عناوینِ شنگرف
خطّ نستعلیقِ خوش
حیف که امضای ظل السلطان انگِ پاکنشدنیِ ابتدای نسخه است
از اصفهان تا شیراز
اوراق این دفتر
با من در دریا شسته میشود
دریا، من
و من، حافظ
گم شدهام
باید خودم را بیابم
به دریا تور میافکنم
صید این تور
مرواریدِ تر است
بر تاج مرصّع مینشیند
شاخِ نبات است
بر تخت طاووس لم میدهد
به قرآنی که اندر سینه داری- بس است
ای حافظ شیرازی!
هجوم رازها
تو کاشف هر رازی
دردها
بر ما نظر اندازی
مردها
«اگر چه شعر تو بگرفت جمله مُلک ادب
تو نیز همچو من اکنون غریبی ای حافظ!»
87/7/20