خاطره مهمان نوازی یک ملت
(نگاهی به فیلم مستند مرثیه گمشده ساخته خسرو سینایی)
روزی روزگاری جنگی در گرفت. جنگی عالمگیر که انسان های بی پناه زیادی در آتش آن سوختند و از خان و مان خویش آواره شدند. هیتلر و استالین با هم توافق می کنند به لهستان حمله کنند و این کشور را بین خود تقسیم کنند. این شروع جنگ جهانی دوم است. سپتامبر 1939. تعداد زیادی از مردم لهستان آواره و سرگردان به اردوگاه های کار اجباری در سیبری منتقل می شوند. زن ها، مرد ها و کودکان خانواده های خود را گم می کنند. شرایط وخیم است. بزرگ و کوچک یا کشته می شوند و یا مریض می شوند و می میرند. آلمان در طی یک عملیات سری پیمان خود را نقض و به شوروی حمله ی کند. روابط به هم می خورد. اسیران مشترک دو کشور که در سیبری هستند رها می شوند. اما به کشور خود برگردانده نمی شوند. تعداد زیادی که شمار آنها را بین 120 هزار تا 150 هزار نفر تخمین زده اند از بندر پهلوی آن زمان به ایران وارد می کنند. لباس هایشان را می سوزانند. سوارکامیونشان می کنند و به تهران می برند. در مسیر تعداد زیادی می میرند. در تهران بیمارستانی به آنها اختصاص می یابد. مردان دوباره به جبهه فراخوانده می شوند. زنان و کودکان می مانند. بازماندگان در شهرهای مختلف ایران از جمله قزوین، اصفهان و اهواز پراکنده می شوند. مهاجران اصفهان در 17 ساختمان اسکان داده می شوند. سه سال در اصفهان می مانند و در سال 1945 به دلایل نامعلومی حدود هزار نفر از آنها از طریق کشتی به زلاندنو انتقال داده می شوند.
این داستان غم انگیزی است که خسرو سینائی فیلمساز نام آشنا و زبردست سینمای ایران شرح آن را از زبان بازماندگان این ماجرا در ایران (تهران، اصفهان و اهواز) و زلاندنو با مروری بر قبرستان ها، ساختمان ها و یادمان های بازمانده از آن زمان روایت می کند. سال 1349 خورشیدی فیلم کلید می خورد و اتمام آن تا سال 1362 ادامه می یابد. بعضی از لهستانی ها از ایران رفته اند و بعضی دیگر در ایران مانده اند. شاید از افراد اولیه شان دیگر اکنون هیچ کس زنده نمانده باشد. ولی هنوز نسل باقی مانده ی آنها که بین خود و یا با ایرانیان پیوند زندگی برقرار کرده اند شور هستی و حیات را در این کشور پی می گیرند.
مرثیه گمشده اما روایتی خشک و گزارش گونه از این نسل پراکنده نیست. بلکه حکایت عشق و انسان دوستی است. بازماندگان این حادثه غمبار هر جا از مردم ایران و شهرهای مختلف آن و شهرهای مختلف آن به ویژه اصفهان سخن می رانند آن را با صفت بهشت می ستایند و همواره مهمان نوازی فوق العاده ایرانیان را می ستایند. ایران برای آوارگان لهستانی آغوش گرمی است که در آن سکنا می یابند، تجدید قوا می کنند، سر و سامان می گیرند و به کار و زندگی می پردازند. عکس های باقی مانده از زنان و کودکان لهستانی در اصفهان که به تازگی توسط خانم پریسا دمندان پژوهشگر عکاسی از آرشیو یک عکاسی قدیمی در اصفهان کشف و منتشر شد، گویای همین مسئله است. در واقع مرثیه گمشده حماسه عشق است. در برهه ای از تاریخ جهان که اخلاق انسانی به پائین ترین حد خود تنزل کرده است و جان انسان ها پشیزی ارزش ندارد، در زمانه ای که دیکتاتورهای خونخوار در مورد سرنوشت ملت ها با هم معامله می کنند و مردم بی پناه سرزمین های گوناگون را به اسفبارترین وضع ممکن می کشند و نابود می کنند و از هستی ساقط می سازند، مردم ایران -که خود گرفتار جنگ و قحطی هستند- تابلوئی از شرف وانسان دوستی و رحمت و رأفت خود را در مقابل مردمانی از کشوری دوردست به نمایش می گذارند.
تأثیر این حرکت انسان دوستانه چنان است که پس از گذشت سال ها تمبر یادبود حضور کودکان بی پناه لهستانی در اصفهان در سال 2008 با عکس کودکی لهستانی که جلوی یک قالی ایرانی ایستاده است رونمائی می شود. جالب است که این فیلم نیز از راه های کاملا غیر رسمی به دست سران لهستان امروز رسیده است و لقب شوالیه ی هنر را برای آقای سینائی به ارمغان آورده است. شایسته است از چنین اتفاقاتی در جهت شناساندن هر چه بیشتر و بهتر روحیه والا و متعالی ایرانیان به مردم دنیا بهره برده شود.