چرخه باطل
در چرخهای باطل شب و روزم گرفتار است
روحم چه در بند است، جانم چه بیمار است
این روزهای پرکسالت طی شود آرام
این روزها اما چه بیحال و چه کشدار است
در چرخهای باطل شب و روزم گرفتار است
روحم چه در بند است، جانم چه بیمار است
این روزهای پرکسالت طی شود آرام
این روزها اما چه بیحال و چه کشدار است
مرهم درد من آن چشمان بیمار است و بس
بیدلم، امّیدِ جانم وصل دلدار است و بس
گفتم آخر باری از دوش تو بردارم ولی
دیدم این دل بهر تو تنها چو سربار است و بس
بهار بی تو خزان است و عشق بی تو بطالت
بیا که بی تو شدم سخت تختهبند کسالت
دمی که بی تو نمودم به روی خاک سیاحت
برای من شده آن بدترین عذاب و رذالت
هوای ابری امروز وصف حال من است
گرفته، غمزده، این ابرها مثال من است
مرا گریز نباشد از این که بخت من است
مرا فرار نباشد از آن که فال من است
سراب گشتم و مثل شراب سنگینم
حباب گشتهام و روی آب سنگینم
شراب خوردهام از دست ساقی و اکنون
شرابخورده و مست و خراب سنگینم
تا نویسم نام خود در دفتر مولا علی
گشتهام مدحتگر مولای خود آقا علی
صبح تا شب میزنم هو، شب علی گویان شوم
تا طلوع فجر گویم یا علی و یا علی
ساختار زندگی را سوختم تا ساختم
تا بسازم زندگی را، عمر خود را باختم
تا بچرخد چرخِ رزقم اسب عصاری شدم
ماندهام در جای اول گر چه عمری تاختم
ظلم کردی به من جفا کردی
لامروت بگو چرا کردی؟
روزگارم شده سیاه و تباه
تا خودت با من آشنا کردی
غلط کردم که در دنیا تو را از خود جدا کردم
که خود را از فراغِ تو به غمها مبتلا کردم
تو را رنجاندم و از خود براندم با خطاهایم
چنین اعمال زشتی را نمیدانم چرا کردم
بوسهباران میکنم آن روی ماهت را مدام
کاش میماند اینچنین روز و شب من بر دوام
دور تو میگردم این سان عاشق و پروانهوار
گوییا من حاجیام، تو کعبه و بیت الحرام