ظلم کردی
ظلم کردی به من جفا کردی
لامروت بگو چرا کردی؟
روزگارم شده سیاه و تباه
تا خودت با من آشنا کردی
ظلم کردی به من جفا کردی
لامروت بگو چرا کردی؟
روزگارم شده سیاه و تباه
تا خودت با من آشنا کردی
غلط کردم که در دنیا تو را از خود جدا کردم
که خود را از فراغِ تو به غمها مبتلا کردم
تو را رنجاندم و از خود براندم با خطاهایم
چنین اعمال زشتی را نمیدانم چرا کردم
بوسهباران میکنم آن روی ماهت را مدام
کاش میماند اینچنین روز و شب من بر دوام
دور تو میگردم این سان عاشق و پروانهوار
گوییا من حاجیام، تو کعبه و بیت الحرام
بلی پروندهی ما هم زمانی بسته خواهد شد
دگر دنیا ز دست ما زمانی خسته خواهد شد
اگر بوده بسی بر ما نهان اسرار در عالم
هویدا رازهای تا ابد سربسته خواهد شد
چو در بدبختی خود سالها ماندی و فرسودی
فراموشت شده دیگر تو هم خود آدمی بودی
برای خود نکردی یک دریچه باز در عمرت
برای دیگران هر کورهراهی بود بگشودی
چرا این زندگی این قدر ناهنجار و ناجوره
چقدر این سُنبهی زجر و عذابش سفت و پُر زوره
همیشه خَم باید باشه قد آدم زیر بارش
همیشه دست آدم مثل این که زیر ساتوره
زانو بزن به پای من، ای شاهباز پیر
من مرد جنگیام که تو را خوار میکُشم
یک عمر بود روی سرم سایهات ز ترس
اینک شجاع گشتهام و زار میکشم
نمیای با من یه پیکی بزنی به شادمونی
نمیای یه شب که پیش دلِ زارِ من بمونی
من و این دلی که غصه پُرِش از غبار کرده
تو بیا کمک کن این بار، توی این خونه تکونی
به دنبال شه مردان قلندروار میگردم
زمین را وانهادم بر سر دیوار میگردم
نه یار و همدمی دارم، نه محبوبی، به جز مولا
رهایم از همه، تنها به عشقش یار میگردم
در مدرسه بچهی زرنگ و درسخوانی بودم؛
معمولاًشاگرد اول و جزو شاگردان ممتاز کلاس.
معلمها هم دوستم داشتند.
خیلی دوست داشتم دوچرخه داشته باشم.
پدرم وعده داده بود اگر معدلم بیست شود برایم دوچرخه بخرد.