حرف نگفته
شنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ۱۱:۲۲ ق.ظ
حرف نگفته زیاد است
اما انگار حرفها
پشت گلوی انسان گیر میکنند.
نمیتوانند بیرون بیایند.
حرف برای گفتن بسیار است
اما حرفها همچنان نگفته میمانند.
نمیدانم چرا.
یعنی میدانم.
دلیلاش خیلی چیزها میتواند باشد
اما یکی از مهمترین دلایلاش این است که
آدم با خود میگوید
آخر چه فایده؟
این همه بگویی
و بشنوند.
انگار قرار نیست چیزی تغییر کند.
پس برای چه بگویم؟
حرفها زیاد است.
پشت گلو چسبیدهاند.
هی باد میکنند
و متورم میشوند.
شاید روزی بترکند
و مانند سیل سرازیر شوند.
کاش این حرفها به جای جمع شدن و سیل شدن
مانند یک رودخانهی آرام دائمی جاری باشند.
این طور باصفاتر و مفیدتر است.
میشود از جریاناش لذت برد.
رودِ حرفها جاری باید باشد.
همین
۰۴/۰۹/۳۰