آقای موش
دوشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۵۴ ب.ظ
این خصلت از بچگی توی خونش بود. دوست داشت هر چیزی را از هر جا که میتواند، به دست آورَد و برای خودش گوشهای پنهان کند. چیزهایی که شاید برای کسان دیگر حتی جلب توجه نمیکرد، برای او ارزشمند بود.
این خصلت از بچگی توی خونش بود. دوست داشت هر چیزی را از هر جا که میتواند، به دست آورَد و برای خودش گوشهای پنهان کند. چیزهایی که شاید برای کسان دیگر حتی جلب توجه نمیکرد، برای او ارزشمند بود.
لقب آقای اسب را خودم به او داده بودم. هیچکس دیگری از او با این لقب یاد نمی کرد و اورا با این لقب نمی شناخت. همه از او با احترام یاد میکردند. حالا یا از روی احترام واقعی یا ترس. او یک آدم معمولی نبود. او برای همه جناب آقای ... بود. چرا که همیشه رییس بود.
زندگی مثل قطاری میگذرد
هر کس در ایستگاه خودش پیاده میشود
دیگران برایش دست تکان میدهند
و خداحافظی میکنند
قطار راه میافتد و دور میشود
قطار راه خود را ادامه میدهد
آری
زندگی ادامه دارد