ته تهش چی میشه؟
آیا رسیدن به موفقیت راه مشخصی دارد؟ یعنی اگر راهی را به صورت جدی دنبال کنیم، در نهایت به موفقیت میرسیم؟ من فکر میکنم این طور نیست. موفقیت تهِ یک راه هست اما آن راه فقط وقتی مشخص، واضح و تثبیت میشود که به تهاش رسیده باشیم.
آیا رسیدن به موفقیت راه مشخصی دارد؟ یعنی اگر راهی را به صورت جدی دنبال کنیم، در نهایت به موفقیت میرسیم؟ من فکر میکنم این طور نیست. موفقیت تهِ یک راه هست اما آن راه فقط وقتی مشخص، واضح و تثبیت میشود که به تهاش رسیده باشیم.
جهان مادی جهان تنگناهاست. هر چه قدر هم بخواهید از سختیها و گرفتاریها فرار کنید و به دور باشید در یکی از پیچ و تابهای تنگنای جهان مادی گرفتار خواهید شد. این مقدمه را نگفتم که ناامیدتان کنم بلکه برعکس میخواهم یادآوری کنم که اگر میبینید در زندگی مدام با مشکلات برخورد میکنید و با پشت سر گذاشتن یک مشکل با چندین مشکل دیگر رو به رو میشوید فکر نکنید الزاماً نقطه ضعفی دارید. البته بازنگری در روند زندگی و بررسی علل ایجاد این مشکلات ضروری است اما این مسائل مختص به شما نیست.
سعی کردهام اتاقی از آن خود (به قول ویرجینیا ولف) داشته باشم. الان اتاقی برای خودم دارم اما اتاقی است که از آن من نیست. در خانه پدرم است. دیگران به آن سرک میکشند و حتی در آن اتراق میکنند. انبار چیزهای اضافیشان کردهاند و برای همین دوستش ندارم. هرگاه خانه پدرم میروم دقایقی را آنجا میگذرانم، به کتابهایی که آنجا انبار کردهام سرک میکشم، نگاهی به در دیوارش میاندازم، به نقشههایی که روی دیوارش چسباندهام دست میکشم اما نمیتوانم بمانم. من اتاق دیگری را دوست داشتم. اتاقی که از آن من بود و با آن خاطره داشتم. آن را از من ربودند با همه خاطراتش و این را به من حواله دادند. من اتاقم را میخواهم.
وقتی به کتابخانه میروم حالم خوب میشود. دوست دارم از ته دل بخندم، ساعتها در آنجا بپلکم، کتابها را بردارم، ورق بزنم و سر جایشان بگذارم. در دنیای کتابهای متفاوت غرق شوم. از بین آن همه کتاب چند تایی را با خود بردارم و به خانه ببرم و این داستان را بارها و بارها ادامه دهم.
کاش میتوانستم در کتابخانه زندگی کنم، در کتابخانه بخوابم، در کتابخانه غذا بخورم و دوستانم را در کتابخانه ملاقات کنم.