ته تهش چی میشه؟
آیا رسیدن به موفقیت راه مشخصی دارد؟ یعنی اگر راهی را به صورت جدی دنبال کنیم، در نهایت به موفقیت میرسیم؟ من فکر میکنم این طور نیست. موفقیت تهِ یک راه هست اما آن راه فقط وقتی مشخص، واضح و تثبیت میشود که به تهاش رسیده باشیم. هر آدمی در راهی گام بر می دارد. هر آدمی چه بخواهد چه نخواهد، چه با برنامهریزی باشد چه بدون برنامهریزی، مسیری را در زندگیاش طی میکند و به هر حال به جایی میرسد. وقتی به آخر مسیرش یا جایی که بشود او را با دیگران مقایسه کرد، رسید ناگهان میفهمد که آه، این یک موفقیت است اما پیش از آن هیچ گاه نمیتواند چنین قضاوتی در مورد خود داشته باشد. چه بسیار انسانهایی که مسیری را مثل هم حتی با سرعت و شرایط یکسان طی کردهاند اما میزان موفقیتشان یکسان نبوده است. بنابراین هیچ انسانی وظیفه ندارد که برای موفقیت برنامهریزی کند. وظیفه انسانها این است که زندگی کنند، چیزی که مطلوبشان هست را دنبال کنند و با این کار از زندگی خود لذت ببرند. انسانها باید لذت زندگیای را که دوست دارند بچشند و این تنها بایدی است که در دنیا وجود دارد.
ممکن است وقتی چنین بحثی مطرح میشود گفته شود: «هر آدمی دوست دارد که هیچ کاری نکند. پایش را روی پایش بیندازد و مثلاً تلویزیون نگاه کند.» اما واقعاً این طور نیست. هر آدمی در زندگیاش ایدهآلی دارد که حاضر است فقط برای رسیدن به آن ایدهآل همه زندگیاش را بدهد و هر چه سختی هست به جان بخرد. ممکن است آن ایدهآل برای هیچ کسِ دیگر مطلوب نباشد و حتی بسیار سخت و آزاردهنده هم به نظر آید ولی برای آن شخص یک جور عشقبازی است.
آیا کوهنوردی، صخرهنوردی، درهنوردی، غارنوردی و کویرنوردی کارهای آسانی هستند؟ مسلم است که نه. اما اگر کسی عاشقش باشد حاضر است برای رسیدن به قله یک کوه هر چه سختی هست به جان بخرد و از این کار لذت هم ببرد. اگر بخواهم مثال بزنم به خیلی چیزها میتوانم اشاره کنم و خودتان هم مثالهای زیادی سراغ دارید. میتوانیم آدمی که نظامی می شود و حاضر است تمام زندگیاش را در میدان جنگ بگذراند در نظر بگیریم. یک فوتبالیست، یک نوازنده، یک دانشمند هستهای و ... . در همه این موارد ممکن است آدمهایی هم باشند (یعنی حتماً هستند) که از این که در این شغل یا حرفهها هستند احساس رضایت نکنند، نه تنها لذت نبرند که حتی عذاب هم بکشند؛ کسانی که به اجبار خانواده یا اطرافیان، جوگیر شدن، کسب درآمد و ... به آن شغل یا حرفه پیوستهاند. ممکن است این افراد در نظر دیگران موفق هم باشند مثل پزشک متخصصی که درآمد و شأن اجتماعی بالایی دارد (متأسفانه عمده مقایسهها برای تعیین سطح بین عموم مردم معمولاً در همین دو مورد خلاصه میشود) اما از درون عذاب میکشد چون به کار مورد علاقهاش نمیپردازد. البته کسانی هم که عاشق یک شغل یا حرفه هستند برای رسیدن به اوج در آن موضوع باید تلاش کنند و سختی بکشند اما از این سختیها هر چه هم زیاد باشد لذت میبرند و شاید هر چه بیشتر سختی بکشند بیشتر لذت ببرند.
اگر ما موفقیت را راه مشخص و دارای نقشهای در نظر بگیریم که تهاش معلوم است و فقط باید با پشتکار و تلاش آن راه را با سرعت هر چه بیشتر پیش رفت، دنیا تبدیل به میدان مسابقهای میشود که همه با هم در حال رقابتاند. همه در یک مسیرند و دوست دارند مدام از هم جلو بزنند. رقابتی که در اکثر موارد افراد حتی نمیدانند چرا دارند با هم رقابت میکنند. متأسفانه به دلیل غلبه همین طرز فکر، دنیای امروز ما تبدیل به چنین صحنهای شده است و حداقل من یکی چنین دنیایی را دوست ندارم.
لب کلامم این است که هر انسانی باید زندگی کند و باید آن مسیری را برود که میداند به زندگیش معنا میبخشد. ممکن است بعد از مدتی احساس کند به جایی رسیده است و در مقایسه با دیگران وضعیت بهتری دارد که جای خوشحالی دارد. اما ممکن هم هست به چنین موقعیتی نرسد. باز در این حالت هم جای تأسفی ندارد چون آن آدم اصلاً نمیتوانسته است راه دیگری برود و تنها همین راه بوده است که به زندگی او معنا میداده است. در این میان هیچ ارزشگذاریای هم معنا ندارد. ممکن است مسیری که برای شخصی بالاترین ارزش را دارد برای دیگری بیمعنا و کاملاً پوچ باشد و بر عکس و این خیلی طبیعی است.
در حاشیه بحث باید گفت تنبلی، سردرگمی و گول زدنِ خود در زندگی اکثریت آدمها وجود دارد که هر کداماش جای بحث مفصل دارد اما به نظر من اگر کسی در مسیر اصلی خودش زندگی و حرکت کند هیچگاه دچار سستی، ملال، تنبلی و سردرگمی نخواهد شد.
در پایان این که اینهایی که نوشتم نسخه پیچیدن نیست. یک دریافت از زندگی است. حتماً هستند انسانهای دیگری که جور دیگری فکر و عمل میکنند. هیچ ایرادی هم ندارد.
آگاه بزی ای دل و آگاه بمیر
چون طالب منزلی تو در راه بمیر
عشق است به سان زندگانی ورنه
زین سان که تویی خواه بزی، خواه بمیر
منسوب به ابوسعید ابوالخیر