دارم یه حسّ زیبا، یه حسّ فوق العاده
حسّی پر از تناقض در عین حال ساده
اقول اشهد ان لا اله الا عشق
محمد است رسول و علی ولی با عشق
بر میکدهی جان من از عشق تبی هست
شبها چو رسد محفل و بزم طربی هست
من نگویم که هر چه خواهی کن
یا که عمر از پی تباهی کن
زندگیّ تو هست دست خودت
سر به سر نور یا سیاهی کن
گاه به فکرم که چه سان میشود
گاه چنین گاه چنان میشود؟
اگر چه عشق سراسر غم است و غم عشق است
هر اتفاق که رخ داد متهم عشق است
با ذکر عشق روی تو دل را جوان کنم
پیرم، جز این سلامت این دل چه سان کنم؟
اعوذ بالعشق ز شیطان غم
بر آستان تو پناه آورم
شعرهایم را برایت مینویسم روی گل
تا اگر بد بود جبرانش نماید بوی گل