شعر گل
پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۳۴ ب.ظ
شعرهایم را برایت مینویسم روی گل
تا اگر بد بود جبرانش نماید بوی گل
من که عمری عاقلانه طی نمودم روزگار
عاقبت مسحور گشتم از رخ جادوی گل
همچو نقاش ازل کِلکم اگر سحری کند
میکشم مژگان و زلف و دیده و ابروی گل
ما که دل را دادهایم از دست، یابیماش کجا؟
جز به زیر سایهسار حضرت دلجوی گل
نیست ما را التفاتی سوی دنیا غیر آنک
میکشد هر صبح و شامی آرزویم سوی گل
عمر گل کوتاه لیکن یاد او شد ماندگار
چون بماند جاودان در فکر مردم خوی گل
مرد را گر روزگاری سخت باشد پیش رو
خستگی را در نماید دیدن بانوی گل
۰۲/۰۳/۰۴