بلبل
بلبل گلزار مینالید زار
زار مینالید از دوری یار
گل به بلبل گفت: این زاری ز چیست؟
در بهار، این حال بیماری ز چیست؟
بلبل گلزار مینالید زار
زار مینالید از دوری یار
گل به بلبل گفت: این زاری ز چیست؟
در بهار، این حال بیماری ز چیست؟
خستهام از دست احوال جهان بیهدف
میرسد هر لحظه بر لبهام جان بیهدف
من کیام؟ آشفتهای، بیخانمانی، بیدلی
یک کلام و ختم مطلب، یک جوان بیهدف
نمیخواهم بمیرم، دوست دارم زندگانی را
گریزانم ز پیری، دوست میدارم جوانی را
به راه نیکنامان میزنم گام و در این فکرم
ز خوشنامی کنم پیدا دوام جاودانی را
شرح شوریدگیام را به تو گفتم یک بار
از تو حرفی ز ترحّم نشِنُفتم یک بار
دائماً فکر تو مشغول نموده است مرا
فارغ از فکر معاش و خور و خُفتم یک بار
چی میتونه حال منو یه ذره بهتر بکنه؟
گوشامو رو هر چی خبرهای بَده کَر بکنه
چی میتونه بشوره از این دل من دلشوره رو
فکرای بینتیجه رو از تو سرم در بکنه
مثل یک دلقکِ خیالزده
مثل یک سیبِ کالِ خالزده
مثل تکابرِ عصرِ تنهایی
مثل یک جمعهی ملالزده
در چرخهای باطل شب و روزم گرفتار است
روحم چه در بند است، جانم چه بیمار است
این روزهای پرکسالت طی شود آرام
این روزها اما چه بیحال و چه کشدار است
مرهم درد من آن چشمان بیمار است و بس
بیدلم، امّیدِ جانم وصل دلدار است و بس
گفتم آخر باری از دوش تو بردارم ولی
دیدم این دل بهر تو تنها چو سربار است و بس
بهار بی تو خزان است و عشق بی تو بطالت
بیا که بی تو شدم سخت تختهبند کسالت
دمی که بی تو نمودم به روی خاک سیاحت
برای من شده آن بدترین عذاب و رذالت
هوای ابری امروز وصف حال من است
گرفته، غمزده، این ابرها مثال من است
مرا گریز نباشد از این که بخت من است
مرا فرار نباشد از آن که فال من است