زنگوله ها
زنگولههای سنگیِ توی دلم مستند
از صبح تا شب در دلم زنگوله میبستند
راه دلم را میروم تا عشق اما گاه
این کوچهها پسکوچهها انگار بن بستند
زنگولههای سنگیِ توی دلم مستند
از صبح تا شب در دلم زنگوله میبستند
راه دلم را میروم تا عشق اما گاه
این کوچهها پسکوچهها انگار بن بستند
آخرین عاشق این شهر پر از آشوبم
روز و شب سر به در خانهی او میکوبم
دشمن من شده یک شهر ز شیداییهام
چه غمم گر که برِ دلبرِ خود محبوبم
میشناسم من تو را ای نان به نرخ روز خور
مار و عقربزندهکن، شیر و پلنگ و یوز خور
میزنی دوری دگر تحریم را بیدرد سر
خَم نمایی حُکم قانون، مصلحتآموز خور
انزوا را برگزیدم از جهان و مردمش
عاقبت دل را بریدم از جهان و مردمش
قدّ یک ارزن ندارد ارزشی در دیدهام
از کم و بیش آنچه دیدم از جهان و مردمش
مبهوت توام سنگتر از سنگتر از سنگ
لبریز توام آبتر از آبتر از آب
سرمست توام، مستتر از مستتر از مست
بیهوشتر از خوابتر از خوابتر از خواب
خستهام از این روالِ پر مَلال ای زندگی
کاش میدادی به من یک ذره حال ای زندگی
بستهای درهای خوبی روی من از هر طرف
باز کن درهای خود را، بیخیال ای زندگی
شمعیم، سراپا همه اشکیم و پُر از سوز
این کارِ همیشه است، نه امروز و نه دیروز
ما بسته در این فکر که بند از که گشاییم
در فکرِ گرفتاری ما مردم کینتوز
چه خوب بود که ما هم نجیب میماندیم
به حُسنِ خُلق و عمل بیرقیب میماندیم
چه خوب بود که یاران همدلی بودیم
جدا ز مردمِ مردمفریب میماندیم
چقدر حرف مرا ای دغل نمیفهمی
کنار گوش توام، این بغل نمیفهمی
هزار بار خودت را زدی به کوچهی چپ
درون معرکه باباشمل نمیفهمی
زندگی باید با خوشنظری طی گردد
گاه با شوخی و با شور و شری طی گردد
بین مردم همه جا عشق و صفا موج زند
نه که با فتنه و با حیلهگری طی گردد