زندگی ناجور
چرا این زندگی این قدر ناهنجار و ناجوره
چقدر این سُنبهی زجر و عذابش سفت و پُر زوره
همیشه خَم باید باشه قد آدم زیر بارش
همیشه دست آدم مثل این که زیر ساتوره
اگه باشه یه آدم دختر شاه پریها هم
نمیبینه تو این دنیا خوشی، حقّا که ناجوره
تا چرخ زندگی بهتر بچرخه له میشه زیرش
خودش رو میکُشه با این کارا انگار مجبوره
نمیبینه که هر چی زور بیشتر میزنه، بدتر
میچرخه چرخ این گاری؟ مگه حیوونکی کوره؟
یه عمره کوششِش اینه که زخمای دلش خوب شه
ولی مرهم نداره این دل خونین و مالین، زخم ناسوره
تو این دنیایی که مَردُم فقط تو فکر قُلّابن
بشه تا صید اونها اون کسی که خارج از توره
فقط یک بار اگه بختش زد و خورد و بلیطش بُرد
نمیتونن ببینن بردنِش رو، چشمشون شوره
به فکر سبقت از هم هستن و دلها پر از حرصه
مَویزن قبل از این که روی این شاخه بِشَن غوره
نمیدونن تَهش با یک کفن میرن از این دنیا؟
و این که آخرین خونه برای هر کسی گوره