بیرون از خود
از خود برون بیا و ببین تا ستارهها راهی نمانده است
گلها شکوفهها
زیبا و سرزنده
دریا پر از خروش
از خود برون بیا و ببین ابرهای سرد
و بارش نم نم باران روی برگها
از خود برون بیا و سرت را رو به آسمان
در آرامش بیکران
در سکوت
نور
از خود برون بیا و ببین تا ستارهها راهی نمانده است
گلها شکوفهها
زیبا و سرزنده
دریا پر از خروش
از خود برون بیا و ببین ابرهای سرد
و بارش نم نم باران روی برگها
از خود برون بیا و سرت را رو به آسمان
در آرامش بیکران
در سکوت
نور
ما با کلمات زندگی میسازیم
از روی لغات زندگی میسازیم
شاعر شدهایم و تیزبین و حساس
با ذکر نکات زندگی میسازبم
بی دل و جرات و خجالتیام
بیسر و پا نه، گر چه پاپتیام
بس که از پشت خوردهام خنجر
پرِ زخم و خراش و خطخطیام
حالم خوش است تا تو کنار منی عزیز
تو شور عشق جا شده در این تنی عزیز
یک روح و یک بدن شدهایم آن چنان که تو
با من به یک شلیته و پیراهنی عزیز
درویشهای ساکتِ دوار، گرمِ رقص
چرخیدهاند دور هم این بار گرم رقص
در آتش زمانه پراکندهاند و پخش
در آب و باد و خاک طنیندار گرم رقص
کاری نکردهایم برای خدا چرا؟
این قدر گشتهایم ز خوبی جدا چرا؟
ما را خدا برای محبت درست کرد
بدخُلق و بدمعامله و بدلقا چرا؟
پشت رایانه گیج و مبهوتم
در دلم گاه میکنم خنده
گاه مشتاق و سرخوشم، گاهی
نادم و سر به زیر و شرمنده
کار من پشت میز بودن، آه
کارمندم، صبور و پرطاقت
آب باریکهای است روزیِ من
شکر حق میکنم از این بابت
شاعر عبور کرد ز شط خیال خود
باز این دل شکسته نموده وبال خود
او را رها کنید که حالش به جا شود
او را رها کنید بماند به حال خود
بند بگشا ز زبانم علی ای شیر خدا
تا بیارم به زبان وصف تو و مدح تو را
تو امامیّ و امامان همه از نسل تواَند
تو امیری و ولیّ، راهنما و مولا
دلم پر از طراوت و لبم پر از ترانهها
بهار آمد و برون زد از دلم جوانهها
در این هوا که بلبلان دوباره مستِ خواندنند
دوباره کار من شده مرور عاشقانهها