تیله آبی
تیلههای آبی چشمش مرا مدهوش کرد
از سیهپوشی برون آورد و آبیپوش کرد
گفته بودید از پی چشمان او از ره مرو
آخر این پند شما را چون توانم گوش کرد؟
تیلههای آبی چشمش مرا مدهوش کرد
از سیهپوشی برون آورد و آبیپوش کرد
گفته بودید از پی چشمان او از ره مرو
آخر این پند شما را چون توانم گوش کرد؟
به من بد کردی ای دنیا که لعنت باد بر ذاتت
مرا مات جفایت کردهای لعنت به امواتت
ز بدکاریّ تو هرگز ننالیدم، ننالم هم
که ذلّت را به تو بخشیدم و دورم ز هیهاتت
بر پشت من از خنجر احباب نشانهاست
بر روح و روانم اثر زخم زبانهاست
هر چند جوانم، به خرد پیرم و دانا
اما دل من در گرو رسم جوانهاست
در این دنیای نامردی من از مردانگی گفتم
بدون وحشت از این دشمنان خانگی گفتم
خودم را آشنا با رنج و درد مردمان کردم
سخنها در لزوم ردّ هر بیگانگی گفتم
زنگولههای سنگیِ توی دلم مستند
از صبح تا شب در دلم زنگوله میبستند
راه دلم را میروم تا عشق اما گاه
این کوچهها پسکوچهها انگار بن بستند
آخرین عاشق این شهر پر از آشوبم
روز و شب سر به در خانهی او میکوبم
دشمن من شده یک شهر ز شیداییهام
چه غمم گر که برِ دلبرِ خود محبوبم
میشناسم من تو را ای نان به نرخ روز خور
مار و عقربزندهکن، شیر و پلنگ و یوز خور
میزنی دوری دگر تحریم را بیدرد سر
خَم نمایی حُکم قانون، مصلحتآموز خور
انزوا را برگزیدم از جهان و مردمش
عاقبت دل را بریدم از جهان و مردمش
قدّ یک ارزن ندارد ارزشی در دیدهام
از کم و بیش آنچه دیدم از جهان و مردمش
مبهوت توام سنگتر از سنگتر از سنگ
لبریز توام آبتر از آبتر از آب
سرمست توام، مستتر از مستتر از مست
بیهوشتر از خوابتر از خوابتر از خواب
خستهام از این روالِ پر مَلال ای زندگی
کاش میدادی به من یک ذره حال ای زندگی
بستهای درهای خوبی روی من از هر طرف
باز کن درهای خود را، بیخیال ای زندگی