کوله بار خاطرات
میروم با کولهبار خاطراتم تا کجا؟
میکشم خود را میان راهها تا ناکجا
میروم بیمقصد از این راه تا راهی دگر
میکشم خود را درون جادهای بیانتها
راهها را میروم، برگشت توی کار نیست
گر چه باشد راهِ پیشِ رویِ من راهِ خطا
بیاراده میروم، هی میروم، هی میروم
نیست دستم دیگر انگار اختیار دست و پا
دستها در جیب و چشمم رو به راهی بس دراز
بیخیالِ آنچه رفته، رِندوَش یکلاقبا
میروم آهسته و آرام، سیگاری به لب
زیر لب فحش و فضیحت میدهم بر ماجرا
دیگران هم در موازات من اینسان طی کنند
زندگیهامان همه با یاس شد همراستا
زندگی، ما را به جز غم حاصلی حاصل نکرد
کاش غمها هم روَد با زندگیها بر فنا
حرف دیگر روی لبها گر نمانده بیخیال
راه را طی میکنیم از زور پیسی بیصدا
زندگی بی حاصل است و زندگانی یکنواخت
زنده ماندن بود آری اصلاً اصل ماجرا
سخت میگیرم به دنیا، سخت میگیرد به من
زندگی سخت است، آری زندگی را کن رها