غلط کردم
غلط کردم که در دنیا تو را از خود جدا کردم
که خود را از فراغِ تو به غمها مبتلا کردم
تو را رنجاندم و از خود براندم با خطاهایم
چنین اعمال زشتی را نمیدانم چرا کردم
خوشا خوشبختی آن روزها تا نیمهی شبها
که از شب تا سحر با دیدن رویت صفا کردم
به امّید وصالت بار دیگر هستم و باید کنم اقرار
عزیزم بیوفا بودم، غلط کردم، خطا کردم
به پیشانی نوشت من چرا نقش فراغ افتاد؟
تعجب میکنم آخر چرا او را رها کردم؟
تو با من مهربان بودی، چرا نامهربان بودم؟
تو با من ساختی، من خانه را ویرانسرا کردم
دلم لبریز پرسش گشته و پاسخ نمییابد
که با این دل چهها کردی و از غفلت چهها کردم؟
هزاران بار کوشیدم که برگردانمت اما
به تو حق میدهم دیگر نیایی چون جفا کردم
چه شبهایی که در بستر نخفتم جای بستر جا
به سجاده نمودم با خدای خود دعا کردم
بسی خونابهدل خوردم، ندارم شکوهای اما
که خود این لقمه را بهر دل خود دست و پا کردم