آدمها
چرا آدمها این جوری هستند؟
دیشب داشتم کتابی دربارهی صادق چوبک
نویسندهی معروف ایرانی میخواندم.
هنوز همان اوایل کتاب بودم.
دربارهی زندگی و آثار چوبک توضیحاتی داده بود
و این که چوبک خیلی از مصاحبه
حرف زدن و نوشتن دربارهی خودش ابا داشته است.
اما در طول عمرش
سالهای طولانی خاطراتاش را مینوشته است.
خاطراتی که بالغ به دهها جلد میشده است.
احتمالاً سالی یک جلد.
کسانی که دیده بودند
گفته بودند
در دفترهای قطور
با جلد کلفت
با دقت و وسواس در انتخاب تک تک کلمات و واژگان آنها را نوشته بوده
و برای این که محو نشوند
برای نوشتن از جوهر مخصوصی هم استفاده میکرده است.
تا زمانی که در ایران بوده است
برای این که نوشتههایاش
به دست کسی نیفتد
و احتمالاً به خاطر آن مطالب
دردسری ایجاد نشود
سفارش ساخت صندوقی از آهن سفید داده بوده
باغچه منزلاش را کنده بوده
و صندوق حاوی آن دفاتر را چال کرده بوده است.
بعد از این که از ایران مهاجرت میکند هم
-قبل از انقلاب-
با زحمت زیاد
این صندوق را درآورده
و دفاتر را با خود به آمریکا برده است.
حالا این همه یادداشت روزانه
و خاطرات نفیس
که از لحاظ کمّیت و کیفیّت
ارزش بالایی داشتهاند
چه شدهاند.
همسرش قدسی خانم گفته است
که چوبک یک روز اواخر عمرش
میگوید این دفاتر را بیاور
میخواهم بسوزانم
نمیخواهم بمانند
میخواهم از بینشان ببرم
و آنها را میسوزاند.
آدم چهارشاخ میماند
که مرد حسابی آخر این چه کاری است؟
سالهای سال مینویسی
نگهداری میکنی
با خودت از این ور دنیا به آن ور دنیا میکشی
و بعدش یکهو
آتشاش میزنی
که دود شود
و برود هوا؟
شنیدهایم بعضی دیگر از نویسندگان هم چنین کاری کردهاند.
مثلاً گفتهاند که صادق هدایت
بعضی از دستنوشتههای آخر عمر خود را سوزانده است.
یا کافکا وصیت کرده که دستنوشتههایش سوزانده شود
و البته دوست او ماکس برود چنین کاری نمیکند
و میراث عظیمی برای فرهنگ و ادب دنیا باقی میگذارد.
حداقل
هر چه باشد
آنها قصد از بین بردن بخشی از نوشتههایشان را داشتهاند
بخشی که فکر میکردهاند
ارزشی ندارد
یا دوستشان ندارند
یا حیف من که برای این آدمها نوشتهام
یا هر چیز دیگر.
اما چوبک خاطراتی را که احتمالاً حاوی
بسیاری از یادمانهای شخصیتهای فرهنگی و ادبی و سیاسی بوده است
و گاه چه گرههای کوری را از داستان تاریخ ما میگشوده است
و اصلاً بعد از سالها
خود تبدیل به سند شده بودهاند
از بین برده است.
متعجّبم
که چرا زناش
که خود فرد تحصیلکرده
و فهمیدهای بوده است
اجازهی چنین کاری را به او داده است.
میدانیم
که خاطرات
یا یادداشتهای روزانهی جلال آل احمد
بعد از حدود شصت سال
به تازگی در حال انتشار است
و چقدر به ما دربارهی شناخت خود او
زمانهی او
و اطرافیاناش
و دیدگاههای خاص او
کمک میکند.
از دیشب که این مطلب را خواندهام
اعصابام
خُرد است و افسوس میخورم.
کاش یادداشتهای چوبک را داشتیم
مثل یادداشتهای مسکوب
علم
رفسنجانی
ملیجک
کامو
مالرو
آفانجفی قوچانی
ناصرالدین شاه
ظل السلطان
تاج السلطنه
اعتماد السلطنه
امین الدوله
تاچر
تولستوی
داستایوفسکی
کیارستمی
عماد افروغ
و دیگرانی که
نخواستند خاطرات زندگیشان فقط مال خودشان باشد
خوب یا بد
با جهتگیریهای ذهنی خودشان
گاه فقط برای توجیه خودشان
برای بعدیها باقی گذاشتند
اما گذاشتند
گذاشتند بقیه هم حرف آنها را بشنوند
و خودشان قضاوت کنند
شنیدهام به مرحوم حسن حبیبی
در اواخر عمرش
اصرار کردهاند
که خاطراتاش را بنویسد
و او امتناع کرده است
به نظر من او به مردم ایران بدهکار است
خیلی چیزها دیده و شنیده
و در بطن بسیار چیزها بوده است
که دیگران خبر نداشتهاند
از پشت پردهها و بده بستانها گرفته
تا وقایعی که تجربههای گرانسنگی بودهاند
و نباید دوباره تکرار شوند
همین چند روز پیش خودم
با یکی از اقوام
که سالها در جنگ ایران و عراق
حضور جدی و سطح بالا داشته است
صحبت کردم
قبلاً خاطرات بسیار شیرینی از او شنیده بودم
هر چه اصرار کردم
خاطراتات را بنویس
یا بگو تا ضبط شود
قبول نکرد
با دلایلی واقعاً آبکی
مثل این که ما نیّتمان برای خدا بود
یا این که چیزهایی دیدهایم
که اگر بگوییم
کسی باور نمیکند
و از این جور حرفها
آخرش هم زد به دشت کربلا
البته من همهی توجیهاتاش را رد کردم
اما او هم قبول نکرد
به نظر من
کسانی که حرفی برای گفتن دارند
که باید دیگران بدانند
یا بهتر است دیگران بدانند
تا ذهن روشنتر و آگاهتری داشته باشند
و این حرفها را با خود به گور ببرند
مدیون آن دیگراناند
حال دیگر خود دانند
صادق چوبک وصیت کرد
جنازهی خودش را هم بسوزانند
و خاکسترش را
به آب اقیانوس بسپارند
آب بر او خوش باد
مشخصات کتاب:
بر خاکستر ققنوس
نوشته محمدرضا رهبریان
انتشارات مروارید
تهران
1396