اتوبوس
يكشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۴، ۱۱:۱۲ ق.ظ
بوی اتوبوس ولوو میدهی
از بس منتظرت ماندم
چشمانام مو درآورد
این داستان با یک دروغ شروع شد
و تو با سرنوشت درافتادی
دوست داشتم سهمام را از دنیا به دست آورم
حتی اگر به زور
نه مثل تو
با تفکرات مردهشورخانهای
و احساس مشنگی و ملنگی
حواس من جمع حواسپرتی دیگران بود
یا بر عکس
بیگ بنگ بود
بعداً
که دومین شوک ماورایی عمر هفتصد هزار سالهی کیهان
به غدّهی فوق هومر مغزم وارد شد
نغمهی زیر و بم زندگی
زمان عمر را میخورد
پروندهی سوّم را مخفی نگه دار
تابلوهای خاکستری رنگی از اوهام
دم دمای غروب بود
کاش میشد موسیقی را نوشت
من یک سازم
88/1/10
۰۴/۰۸/۰۵