بهار بی تو
شنبه, ۳ آذر ۱۴۰۳، ۰۹:۲۷ ق.ظ
بهار بی تو خزان است و عشق بی تو بطالت
بیا که بی تو شدم سخت تختهبند کسالت
دمی که بی تو نمودم به روی خاک سیاحت
برای من شده آن بدترین عذاب و رذالت
تو باشی و همه دنیا نباشدم نبوَد غم
چه بیپناهم و تنها تویی امان و حمایت
برای من که تو سرمایهای اگر که نباشی
تمام زندگیام میشود زیان و خسارت
من این فراق کشم تا به کی؟ چه ظلم عظیمی
که میرود به من و نیست آرزوی عدالت
کجاست شخص کریمی که آید و نگذارد
مدام جور کشم از فراق تو به حقارت
خدا کند که ببینم تو را مقابل رویم
تو هم نگاه نمایی مرا به چشم عنایت
۰۳/۰۹/۰۳