تجربه نگارش تجربه های عرفانی 2
سیری در کتب ثبت احوال و وقایع عرفانی (بخش دوم: معرفی کتاب اشارات ایمانیه)
مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی معروف به آقا نجفی اصفهانی از علما و شخصیت های فقهی، سیاسی و اجتماعی بسیار معروف اصفهان در اواخر دوره قاجاریه است که به نوعی می توان ایشان را ولی فقیه مردم اصفهان در آن دوره دانست. خاندان پشت مسجد شاهی اصفهان که مرحوم آقا نجفی از این خاندان است یکی از خاندان های بزرگ و عالم پرور شهر اصفهان است که علمای بزرگی همچون مرحوم شیخ محمد تقی رازی نجفی اصفهانی، صاحب کتاب «هدایه المسترشدین» جد آقا نجفی، مرحوم آیت الله شیخ محمد باقر نجفی پدر آقا نجفی و حاج آقا نورالله نجفی، از مؤثرین نهضت مشروطه در اصفهان برادر آقا نجفی از دیگر نامبرداران این خاندان هستند.
در مورد زندگی و شخصیت این شخصیت مشهور مطالب فراوانی درکتاب های چندی مانند «تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر» نوشته مرحوم سید مصلح الدین مهدوی، «حکم نافذ آقا نجفی» نوشته دکتر موسی نجفی و «در حریم وصال» نوشته تقی صوفی می توان یافت و از همین روی ما بیشتر از این به شرح زندگی این عالم بزرگوار نمی پردازیم.
با اینکه شخصیت آقا نجفی بین مردم اصفهان بیشتر با ابعاد فقهی و اجتماعی شناخته شده است لکن ایشان دارای گرایش های شدید عرفانی و سیر و سلوکی و دارای کشف و شهود هایی بوده است که در نوع خود دارای اصالت و یژگی های زیادی می باشد و به مناسبت هایی در کتاب های خود به آنها اشاره کرده اند. مرحم آقا نجفی مراتب سیر و سلوک را در نجف و نزد مرحوم سید علی شوشتری شروع و تحت تربیت و ارشاد ایشان ادامه داده اند و این روند را پس از فوت مرحوم شوشتری از دست ننهاده اند. تألیفات مرحوم آقا نجفی شامل موضوعات متعددی چون فقه و اصول و تفسیر و غیره می باشد که تعداد آنها تا صد عنوان برشمرده اند. یکی از آثار عرفانی و از مهمترین آثار ایشان ،کتاب اشارات ایمانیه است. این کتاب که پس از سالیان دراز به تازگی و در حدود هفت سال پیش چاپ و منتشر شده است «به صورت ملمع و به دو زبان فارسی و عربی و در قالب نظم و نثر نگاشته شده حاوی نود و نه «اشاره» و یک «نور» است که ضمن هر یک از این فصول صدگانه به مباحثی عرفانی چون توحید، ولایت، کیفیت سیر و سلوک، شرایط سالک و بایسته ها و نبایسته های طریق عرفان پرداخاته شده و نیز تعدادی از این اشارات به بیان مکاشفات و مشهودات عرفانی مؤلف اختصاص یافته است.»[1] علاقمندان جهت کسب اطلاعات بیشتر در مورد کتاب و سبک عرفانی مرحوم آقا نجفی می توانند به مقدمه کتاب مراجعه نمایند. مطمح نظر ما در این مقال یکی از فصول این کتاب است که به ذکر مکاشفات ایشان اختصاص یافته است. این بخش که در حقیقت اشاره نود و هشتم است با عنوان فی مکاشفات غریبه نامگذاری شده است. پیش از این گفته شد که عمده بخش های این کتاب به صورت ملمع و ترکیبی از نظم و نثر است یعنی مؤلف محترم مطالب را به دو زبان عربی و فارسی و بنابر موقعیت در قالب شعر یا نثر بیان می کن ولی بخش مورد بحث ما کلا به زبان عربی و به صورت منثور می باشد. تنها در انتهای این بخش واقعه ای به زبان فارسی اضافه شده است. در مجموع در پانزده واقعه بیان گردیده که به غیر از مورد آخر که به زبان فارسی است هیچکدام تاریخ دقیق روز و ماه و سال ندارد و تنها به مکان اتفاق یا موقعیت زمانی آن اشاره شده است. ذیلا ترجمه دو مورد از مکاشفات نگاشته شده به زبان عربی و واقعه نگاشته شده به زبان فارسی نقل می گردد.
«شب جمعه در سامرا متوسل به آقا و مولایم صاحب الزمان (صلوات الله علیه) بودم. در همین حین صدایی را بدون اینکه کسی را مشاهده کنم می شنیدم که اجازه بازگویی چیزی از آن را ندارم فقط در همین حدکه شامل مقداری از علوم ... و آگاهی از بلایای واقعه در قرن بعدی بود که پس از آن مطابقتش با واقعیت را مشاهده کردم و این حالت چنان که گفتم تا بعد از نصف شب ادامه داشت. سپس شنیدم که زمین و دیوارها و پرده و غیره مشغول به ذکر کلمه طیبه «لا اله الا الله» به مدت یک ساعت بودند.»[2]
«شب جمعه ای نزد قبر مولایمان حسین علیه السلام تا وقت سحر متوسل به مولایم صاحب الزمان صلوات الله علیه بودم. سپس نافله شب را به جا آوردم و به سجده ای طولانی رفتم تا جایی که مرا در خودش گرفت. پس شنیدم شخصی می گوید:«ای اباعبدالله! برخیزحاجتت روا شد.» سرم را بلند کردم. در این حال مردی به من یک سیب و تربت امام حسین داد. هنگامی که از مشاهد مشرفه برگشتم به منزلی رسیدیم که به آن یعقوبیه می گفتند. مبتلا به وبای شدیدی شدم تا جایی که به حالت احتضار افتادم و عالم برزخ را از ثواب و رضوان و آتش دیدم و یقین کردم که می میرم. در این حال دوستم که با من بود مقداری از آن تربت مقدس را به من داد و من به اذن خدا زنده شدم.
اما سیب پیشم مانده بود و هرگاه آن را می بوییدم از آن رایحه مشک استشمام می کردم. روزی شخصی که نمی توانستم از در مخالفت با او درآیم از من درباره آن سوال کرد. من هم قضیه سیب را برای او گفتم. پس سیب غیبش زد و بعد از آن دیگر آن را ندیدم و فهمیدم علت آن از جهت آشکار نمودن آن سر به وی بوده است.»[3]
«در سنه 1283 با برادرم مرحوم آقای حاج شیخ محمد حسین رحمه الله به زیارت سامره مشرف شدم. بعد از اکتساب فیوضات علیّه لدنیّه که از ناحیه مقدسه استفاضه شد به قصد مراجعت به نجف اشرف از سامره حرکت نمودیم. چون قریب یک فرسخ از سامره دور شدیم راه را گم کردیم و از نجات مأیوس شدیم. در این اثنا شخصی به سن چهل ساله سوار مادیان عربی بودند داعیان را به اسم ندا و احضار نمودند و در اثنای راه شمّه ای از مکنونات و علم منایا و فصل الخطاب و بیان می فرمود، ناگهان آن سوار بر تپه خاکی بالا رفتند و اشاره نمودند و گفتند: «هذا الدّجیل» و چون از تل سرازیر شدند از نظر غایب شدند. چون چند قدم راه رفتیم به منزل دجیل رسیدیم. سجده شکر به جا آوردیم.»[4]