غمزده
چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۱:۰۰ ق.ظ
بلبل که بخواند شکفد یاسمنی را
گل تازه شود، تازه نماید چمنی را
هر نغمهی عشقی که بپیچد به چمنزار
سرمست کند بار و بر نارونی را
باغی است به عالم که وطن نام گرفته است
راهی به درونش نبود راهزنی را
شادابی خاک وطن از خون شهید است
یک قطرهی خونش برهاند وطنی را
جانبازی مردان خدا در ره عشق است
باید بستاییم چنین زیستنی را
با خون خودش نقش کند نقشهی هستی
احسنت چنین جنگی شمشیرزنی را
عاشق نبود آن که در این راه پر از خوف
از هم ندرد با دل و جان پیرهنی را
هُشدار که بیهوده نگویی سخن از عشق
دریاب به هر جا نزن اینسان سخنی را
حال غم ما، غمزده کرده است جهان را
افسردهدل افسرده کند انجمنی را
۰۲/۰۴/۱۴