از قصه تا تاریخ
تاریخ همان قصههای پی در پی است
که توسط مورخان ریش و سبیلدار از راویان اولیه شنیده شده
و پشت سر هم ردیف شدهاند.
راویان هر کدام از دید خود
و با حب و بغضهایشان
و حتی با در نظر گرفتن منافعشان
قصهها را نقل کردهاند
که مورخان آنها را جمع میکند
و زیر ذرهبین نگاه نقاد خود
سعی دارند
درستترینها
و اصیلترینها را
استخراج
و روایت کنند.
تنها کاری که این مورخان انجام میدهند آن است که حلاوت روایت قصهگویی را از آن میگیرند
و آن را خشک و بیخاصیت میکنند
و تبدیل به متنی میکنند که فقط عدهی خاصی حوصلهی خواندن و استفاده از آن را دارند.
در حالی که زندگی ما مملو از قصههایی است شنیدنی
که از خاطرهها برآمدهاند
و هر کدام قادرند
ما در دنیای خود غرق کنند
تا علاوه بر آن که راه و رسم زندگی را به ما میآموزند
لحظاتمان را نیز سرشار از حس ناب زندگی نمایند.
نمیخواهم ارزش تاریخ را به عنوان یک دانش زیر سوال ببرم.
جایگاه این علم به جای خود محفوظ و پرداختن به آن برای هر ملتی واجب است.
فقط میخواهم بگویم
اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم
این تاریخ که این قدر بر اریکهی قدرت نشسته
در حقیقت زاده و فرزند همان قصههاست
اما فرزند ناخلفی که پدر مهربان خود را انکار میکند
و شیرینی لحن قصهگوی آن پدر یا پدربزرگ را هم میزداید
تا روایتی قابل تحلیل و بیچون و چرا برای ما فراهم آورد
بلکه سره را از ناسره و حقیقت را از دروغ باز شناسیم.
آری قصهها سرشار از دروغها و ناواقعیتها هستند
اما در دل خود حقیقتی را بیان میکنند
که تاریخ از بیان آن عاجز است.
تاریخ سعی دارد
واقعیتها را نمایان سازد
اما این کار را به قیمت از دست دادن خیلی چیزها میکند.
ممکن است کسی بگوید رسیدن به حقیقت به از دست دادن همهی این چیزها میارزد.
من هم منکر آن نیستم
اما گاهی دلم برای همان دروغها
همان درهمآمیزیها
همان پراکندهگوییها تنگ میشود.
هر چند گاهی دیگر هم
چیزی جز تاریخ
و روشنای حقیقت نمیتواند دل من را برباید.
هر کدام به جای خودش نیکو و پسندیده است.
به هر حال روایتهای زندگی
-شنیدنشان
و خواندنشان-
لذتبخش و لازم هستند.
چه در قصه و چه در تاریخ.