پارتی
شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۷ ب.ظ
(داستان)
یک چیز مثل اضطراب و ترس با همدیگر. بدنم مور مور میشد. نه، انگار میلرزید. قلبم تند تند میزد. نفسهایم بریده بریده و سطحی بود. توی تمام عضلات بدنم یک جور انقباض حس میکردم.
(داستان)
یک چیز مثل اضطراب و ترس با همدیگر. بدنم مور مور میشد. نه، انگار میلرزید. قلبم تند تند میزد. نفسهایم بریده بریده و سطحی بود. توی تمام عضلات بدنم یک جور انقباض حس میکردم.
(یک داستان صوفیانه)
چاک گریبان دریده اش از فرط بوسه ها شوخگن می نمود. اَمرَدی در میان مردستان. پنجه گرگان بی صفت بر روحش خراش زده. دیدگانی دیدم بازتاب خاطره جمعی افلاک. لبان، خون دل پیر و جوان. مژگان صف بی دلان.گونه ها نیاز دل دردمندان. ابرو، تیر نظر برچله کمان خود کشیده. کجاست ساقی؟ بگرد و بگردان. بنوش و بنوشان. دختر بکر تاک، آماده نکاحِ سر مستی و مدهوشی. می چرخد و می چرخد. هو گوید و حق گوید. کف بر دف و دف در کف. شور است به می اندر یا آتش جان است این؟ مدهوش تواَم ای یار، قربان توام ساقی.