سندروم عاشقی؛ واکاوی ابعاد یک عارضه فرهنگی1
عشق چیست و عاشق کیست؟
در باب عشق بسیار گفته و بسیار نوشته اند. آن قدر که شاید با این خیل عظیم نگاشته ها خود را بی نیاز از واکاوی درباره آن ببینیم اما در متنی که پیش رو دارید می خواهیم از زاویه دیگری به آن نگاه کنیم.
اگر ادبیات یک سرزمین را بازتاب دهندة فرهنگ آن سرزمین بدانیم، به راحتی می توانیم بگوییم محوری ترین موضوع ادبیات فارسی عشق است و از آن می توانیم نتیجه بگیریم که عشق اساسی ترین مفهوم در فرهنگ مردم ایران زمین و فارسی زبانان بوده و هست. حال چرا به راحتی می توایم بگوییم محوری ترین موضوع ادبیات فارسی عشق است؟ در ادبیات فارسی از گذشته های دور و از همان اوان شکل گیری فارسی دری بعد از اسلام در بین انواع مختلف ادبی شعر بر نثر غلبه داشته است. شاهکارهای ادبیات فارسی اتقریباً همگی به شعر هستند. (به استثنای مواردی چون گلستان و کلیله و بیهقی) شاهنامه فردوسی، پنج گنج نظامی، آثار عطار، مثنوی و دیوان شمس مولانا، غزلیات و بوستان سعدی تاج های ادبیات فارسی هستند که نه تنها در ایران و بین فارسی زبانان که حتی در مقایسه با ادبیات سایر مردمان جهان دارای اعتبار و جاودانگی هستند. چنانکه می دانیم در بیشتر آثار جاودان ذکر شده حتی شاهنامه که متنی حماسی است محوریت با عشق است. خارج از موارد ذکر شده در قالب های مختلف شعر فارسی نیز معمولاً غلبه با غزل بوده و هست و ناگفته پیداست که موضوع اصلی غزل پردازان عشق است و اصولاً وجه تمایز غزل با انواع دیگر شعر بیش از آنکه به شکل آن برگردد به موضوع آن مربوط می شود. حتی در قصیده و مثنوی نیز موضوع بیشتر در اطراف عوالم عشق و عاشقی می گشته و سپس به مدح یا نتیجه گیری های اخلاقی عرفانی می انجامیده است.می خواهم با این مقدمات نتیجه بگیرم که فارسی زبانان انسان هایی عاشق پیشه بوده اند و عشق برای آنها قابل اعتنا و پراهمیت بوده و هست. شاید بتوان این موضوع را به دیگر فرهنگ ها و مردمان جهان نیز تسری داد. (به قول معروف اثبات شیء نفی ماعدا نمی کند.) و حتی به این رسید که عشق اساسی ترین مفهوم تشکیل دهندة ادبیات و فرهنگ همة اقوام و ملل است. (هر چند به نظر می رسد تعریف عشق در میان ملل مختلف با هم تفاوت داشته و دارد.) ما در این مقال کاری به این موضوع نداریم. در این زمینه کتاب های مختلفی نوشته شده است که می توان به آنها مراجعه کرد. منظور ما در اینجا فقط این بود که بنماییم عشق برای ما ایرانیان و فارسی زبانان مهم است. اما این عشق چیست؟ چه تعریفی از عشق در ادبیات و فرهنگمان داریم و چه برخوردی به آن داشته ایم و این موضوع چه تأثیری در روند شکل گیری تاریخ و زندگی مردم ما داشته است.
از باب براعت استهلال و راحت کردن خیال خواننده در ابتدای مقال می گویم که به نظر نگارنده در صورتی که به آنچه در فرهنگ ما از دیرباز تا کنون از عشق گفته شده با نظری نقادانه در پرتو مفاهیم اخلاقی و سلامت روان بنگریم بدون شک عشق یک نوع بیماری است که هر چند از لحاظ جسمی واگیردار نیست اما از لحاظ روحی و روانی انتقال یابنده و نشر شونده است و چنان که گفته شد شیوع فراوان آن در جامعة ایرانی را می توان یک اپیدمی دانست که منجر به عدم تعادل و ایجاد انحراف در مسیر حرکت فرهنگی و اجتماعی یک ملت به سوی آرمان های مطلوب خود است. اثبات این مسئله به ویژه از آنجا که خلاف آمد عادت در پیشینة تاریخی فرهنگ این مرز و بوم است کار ساده ای نیست و مسلماً واکاوی ابعاد آن نیازمند حلاجی ها و ریزبینی ها و ارجعات و ایتدلال های مفصل و طول و عرض دار است. این که جامعة آرمانی مطلوب یک فرهنگ چه بوده است و چه می باید باشد و الآن چه شده و چه مسیری را دارد طی می کند و به کجا خواهد انجامید، علاوه بر اینکه همگی در هاله های متعددی از ابهام قرار دارد ممکن است به کلی گویی های سلیقه ای بینجامد که مسلماً از آن پرهیز خواهیم کرد. قصد نگارنده این است که تنها به صورت اشاره چند جلوة اصلی و شاخص عشق را که تأثیرات آن مسلم است بازبینی کند و این دغدغة ذهنی خود را با خوانندگان در میان بگذارد. هیچ ادعایی هم بر صحت و اتقان کامل این مدعا ندارد و آن را قابل نقد و نظر و مناقشه می بیند.
ادامه دارد