من: امضا
نگاهی به جایگاه فرد در اجتماع امروزی و نوع برخورد با آن
در ادوار مختلف زندگی انسانها، نسبت فرد با جامعه و جایگاهی که یک فرد به عنوان یک شخص مستقل در جمعِ جامعة اطراف خود میتوانسته یا نمیتوانسته داشته باشد، متغیر بوده است. گاهی شاخصههای فردگرایی پررنگتر بوده است و گاهی شاخصههای جمعگرایی. اما در مجموع میتوان گفت تا پیش از شکلگیری دنیای جدید (رنسانس و پس از آن) انسانها (معمولاً) بیشتر تابع جمعِ اطراف خود که شامل طایفه، ایل، قبیله، نسب جمعی میشده است بودهاند و فردیتی شاخص نداشتهاند. در هر جامعه تعداد محدودی افراد بودهاند که میتوانستهاند در اثر قدرت، ذکاوت، ثروت یا هنر خاصی که داشتهاند خلاف جریان ساری رودخانة زندگی جمعی شنا کنند و نام خود را به عنوان یک فرد ثبت نمایند. هر چند همان فرد نیز در نسبت با قوم و قبیلة خود بود که در جوامع دیگر شناخته میشد.
هنر، دانش، شیوة معیشت و گذران زندگی و حتی عقاید مذهبی به صورت قومی بودهاست. میتوان گفت تا پیش از ظهور اسلام اکثر قریب به اتفاق ادیان، دین قومی بودهاند. یعنی شما با شنیدن نام یک قوم میتوانستید بدانید که دین تک تک آنها که دین همه است چیست و در عین حال نمیتوانستید از یک قوم باشید و عقیدة قوم دیگری را داشته باشید.
البته سیر عقاید و دانش و فرهنگ یک قوم دچار تحول میشد اما چنان بطئی و آهسته که قابل مشاهده و لمس نبود. در برخورد با همسایگان و رفتوآمدها (که معمولاً سفرهای تجاری و بازرگانی بودند) و ظهور خلاقیتهای درون گروهی و احیاناً گروههای مجاور، وامهای فکری و فرهنگی گرفته و داده میشد که با گذشت دههها و گاه سدهها میتوانست شکل فرهنگ یک جامعه را کمی تغییر دهد.
انقلابهای فرهنگی (تحولات آنی و سریع فرهنگی) اساساً مولود انقلابهایی بود که در اثر بروز جنگ بین دو گروه و غلبة یک گروه بر گروه دیگر رخ میداد. گروه غالب سعی میکرد سلطة فرهنگی خود را بر گروه مغلوب تثبیت کند و این فشارها میتوانست فرهنگ (رفتار، نوع معیشت و حتی عقاید مذهبی) یک جامعه را دچار تحول کند و حتی برخی از ویژگیهای پیشین را منسوخ نماید.
در این میان فرد جایگاه خاصی نداشت. او تابع بود؛ تابع جمع یا فرهنگ غالب و مسلط یا نهایتاً تابع رئیس قوم خود. حتی شغلها هم موروثی بود. فردیت معنایی نداشت و انسانها نمیتوانستند دست به انتخاب بزنند و نوع زندگی مورد علاقة خود را انتخاب و بر اساس آن رفتار کنند.
پس از رنسانس و ظهور اومانیسم این جریان تغییر کرد. هر انسان خود به تنهایی میتوانست محور جهان خود باشد و دنیا را بر اساس دریافتی که خود شخصاً از مجموعة عالم کسب کرده بود تعریف و بر اساس آن بنیان زندگی شخصیاش را بنا نماید. پس از آن هر چند هنوز رگههایی از دنیای پیشین رواج داشته و دارد (به عنوان مثال میتوان به دین قومیِ یهود اشاره کرد که هر شخصِ عضو قوم یهود هر چند بیخدا هم باشد بنا به انتساب به این قوم خود را یهودی تصور میکرد و دیگران نیز او را یهودی تصور میکردند) اما روز به روز فردیتها شاخصتر شده است.
انسانها میخواهند که نوع عقیدة مذهبی، نوع شغل، نوع شیوة معیشت، نوع ارتباط انسانی با انسانهای دیگر، نوع پوشش، نوع غذا و هزاران چیز دیگر را که دارای انواع است خود به تنهایی (حتی فارغ از آنچه نزدیکترین افراد به آنها مانند پدر و مادر و همسر و فرزند از آنها میخواهند) انتخاب کنند و بر اساس آن سبک زندگی خود را شکل دهند. جالب است بدانید اصطلاح سبک زندگی (life style) که در جامعه ما به عنوان شیوة عمومی اعمال حیاتی در زندگی جمعی مردم معرفی شده است، توسط پدیدآورندگان آن (ظاهراً پیر بوردیو آن را ابداع کرده است) و در عرف دانش جامعهشناسی به معنای شیوة زندگی شخصی یک فرد تعریف شده، مطرح بوده و هست.
فرداً فرد انسانهای امروزی میخواهند خود یک انتخابگر بهتماممعنا و در تمامی زمینههای زندگی خود باشند. مدلهای مختلفِ فکری و رفتاری بوده، هست و خواهد بود اما او میخواهد خود از بین آنها انتخاب کند. ممکن است حتی فریب تبلیغات را بخورد و در پارادایمهای مختلف فکری و هجمههای رسانهای تابع رفتار و عقیدهای خاص شود اما او این برداشت را دارد که خود انتخاب کرده است و این انتخاب (/فریب) برایش ارزشمند است. پس انسان امروزی همانطور که امضایی مستقل و منتخب دارد، نوع زندگی، رفتار، پوشش و ... منتخب دارد که به نوعی امضای اوست. بعضی اوقات حتی با دیدن ظاهر یک انسان میتوان امضای او را در انتخاب نوع سبک زندگیاش دید و احیاناً او را بر اساس انتخابش قضاوت کرد. (البته در تنوع فرهنگها قضاوت به معنای تمیز بین خوبی و بدی جایگاهی ندارد بلکه بدین معناست که میتوان بر اساس یک نوع پوشش یا آرایش حدس زد آن شخص چه نوع شیوة معیشتی دارد، چه عقایدی دارد و یا حتی به چه نوع غذایی بیشتر علاقهمند است.)
این روند گاهی به افراط گرایش مییابد یعنی بعضی اشخاص سعی میکنند چنان امضای خود را بزرگ و خاص کنند که توجه همگان را به فردیت خود جلب کنند. انتخابهای خود را به رخ دیگران بکشند و خود را بر اساس انتخابهایشان منحصر به فرد بنمایانند. جلوة این مسأله بین هنرمندان و دیگر اقشار جامعه که نیاز به ساختارشکنی برای جلب توجه، جذب طرفدار، کسب درآمد و ... دارند واضحتر است. این مسأله ممکن است از دید برخی افراد یک معضل یا مشکل فرهنگی محسوب شود. شاید واقعاً در ابعاد افراطی آن برای اکثریت همین قضاوت رخ بدهد. با همة این احوال باید توجه داشته باشیم که این اقتضای انسان امروز است که میخواهد امضای خود را داشته باشد و خود را با امضای مخصوص به خود به جامعه و اطرافیانش معرفی کند. وظیفة ابتدایی ما این است که به امضای دیگران احترام بگذاریم.