متوسط یعنی ضعیف
نمیخواهم بحثی پیچیده و فلسفی بکنم. فقط میخواهم دیدگاهم را درباره ارزشگذاری قشربندی اجتماعی و اقتصادی مردم یک جامعه بیان کنم.
این کار یک جور قضاوت است. قضاوتی که پایه آن بیشتر احساس و شهود است و مبنای پژوهشی، آماری و علمی خاصی ندارد. به همین خاطر احتمال اشتباه بودن آن بالاست. قضاوت کردن با احتمال اشتباهِ بالا، کار درستی نیست اما به هر حال این نظر من است و جای بررسی بیشتر و پذیرفته شدن هم دارد.
بر اساس یک تقسیمبندی ساده و عرفی میتوانیم افراد عضو یک جامعه را به سه دسته قوی، متوسط و ضعیف طبقه بندی کنیم.
طبقه قوی طبقهای است که دارای ثروت، قدرت، نفوذ اجتماعی و شبکه ارتباطی قویتری است و در رأس جامعه قرار دارد. پس از آن طیف طبقه متوسط و در پایینترین حد طبقه ضعیف قرار دارد.
به زعم من حدود 95 درصد مردم یک جامعه را افراد طبقه متوسط تشکیل میدهند. حدود دو سه درصد در رأس بالا طبقه قوی و حدود دو سه درصد در حد پایین طبقه ضعیف هستند.
تا همین جایش را میتوانید قبول داشته باشید یا نداشته باشید.
اما ادامه ...
حال این که میگویم متوسط یعنی ضعیف به چه معناست. افراد قشر قوی که معلوم است قوی هستند یعنی تواناییهای اجتماعی و اقتصادی بالایی دارند و بحثی در آن نیست. بحث بر سر دو طبقه دیگر است.
افراد قشر ضعیف به نظر من از جهاتی بسیار قوی هستند. چرا؟
افراد این طبقه را به دودسته تقسیم میکنم:
دسته اول کسانی هستند که از ابتدا در همین طبقه بودهاند. یعنی در خانوادهای فقیر و احیاناً معتاد و بزهکار به دنیا آمده و پرورش یافتهاند. چنین کسانی به صرف این که زندگی خود را ادامه دهند و با چنگ و دندان خود و خانوادهشان را حفظ کنند نیاز به صرف قدرت و قوت زیادی دارند. پس قوی هستند.
دسته دوم کسانی هستند که در طبقه متوسط یا قوی نشو و نما یافتهاند اما از آنجایی که افرادی سرکش و متمرد و یکهتاز بودهاند از طبقه خود مطرود و احیاناً در اثر مبتلا شدن به سوء مصرف مواد مخدر، نزاع و قتل یا خلافهای دیگر افول کرده و به طبقه ضعیف وارد شدهاند.
این دسته را هم به مقتضای روحیه سرکشی و زیر بار نرفتن، قوی محسوب میکنم.
میماند طبقه متوسط. ویژگیهای این طبقه چیست؟ نمیخواهم همه را با یک چوب برانم اما به نظرم اکثر افراد عضو طبقه متوسط افرادی هستند که دنبال یک لقمه نان هستند که وصله شکمشان کنند. دغدغه زندگی روزمره دارند و معمولاً غیر از شکم و زیر شکم به چیز دیگری نمیاندیشند. همین که نیازهای خور و خواب و خشم و شهوتشان برآورده شود دیگر کاری به جایی ندارند. نه میخواهند به خودشکوفایی بپردازند و نه دنیا را تکان دهند. نه ایدهآلی دارند نه رؤیای اتوپیایی در ذهن میپرورانند. بارزترین مثال بارز آنها کارمندان و کاسبان جزء هستند که عمری را صرف درآمدی ناچیز (آب باریکه یا بخور و نمیر) میکنند و بیمه میپردازند تا شاید به افتخار بازنشستگی نائل آیند و باقی عمر را (از پیری تا مرگ) بیدغدغه طی کنند (باز هم از گرسنگی نمیرند)
شنیدهاید که بعضی میگویند گدایی کن تا محتاج خلق نشوی. این هم همان حالت را دارد. یک عمر در تباهی و بیهودگی زیستن برای از دست ندادن حداقلها تا خدای ناکرده نان و پنیر تبدیل به نان خالی نشود. حالا بشود. مگر چه اتفاقی میافتد؟
یک عمر ترس از گرسنگی و نداری داشتن و هیچ گاه جرأت و جسارت بیرون گذاشتن پا از خطوط قرمز نداشتن اگر نشانه ضعف نیست پس چیست؟
برای کسی نسخه نمیپیچم. خودم را میگویم. آن قدر احساس ضعف بر من غلبه کرده است که جرأت نمیکنم یک روز پا از حدود تعیین شده عرف و اجتماع بیرون بگذارم و دغدغههایی که یک عمر در ذهن خود داشته و دارم جامه عمل بپوشانم و محقق کنم.
به خاطر چی؟
ترس از آبرو.
ترس از کم شدن یا از دست دادن حقوق کارمندی.
ترس از سقوط ازطبقه متوسط به طبقه ضعیف.
و از دید دینی: نداشتن توکل، ضعف ایمان، شک در رزاقیت خداوند.
نمیخواستم تهش را این گونه تمام کنم و بحث را به وادی مذهب بکشانم اما خوب این هم دیدگاهی است.
به هر حال من طبقه متوسط را (به خاطر همین چیزهایی که گفتم) ضعیف میدانم. طبقهای که خودم را جزئی از آن برمیشمرم. گذشته از ایدهآلگراییهای دوران جوانی همیشه فقط ترس بوده که بر سر هر کاری میخواستم انجام دهم سایه انداخته و مرا از پیشرفت، خطر کردن و جلو رفتن باز داشته است.
این که این ترس از کجا آمده و چطور بر سر این قشر عظیم جامعه سایه افکنده موضوع مجزایی است که قصد پرداختن به آن را ندارم. همین قدر بگویم که حکومتها اگر هم آن را به وجود نیاورده باشند، تشدیدش کردهاند.
هر چه حس یأس، ضعف، خمودی و انفعال بر افراد یک جامعه بیشتر سایه افکنده باشد و در روح آنها حلول کرده باشد، حکومت کردن بر مردم آن جامعه آسانتر است. به نظرم این امری بدیهی و کاملاً روشن است. پس حکومتها حتی اگر در تولید این حسهای سرد و یخ زده مشارکت نداشته باشند در رفع آنها هم نمیکوشند.
دیگر موضوع به خود اشخاص برمیگردد که تا چه بتوانند کوشش به خرج دهند و شجاعت بَرکشیدنِ خود از ضعیفان و پیوستن به قدرتمندان را داشته باشند. مطمئناً این آدمها زیاد نیستند.