آنچه برایمان پیش می آید
حافظ میگوید:
«در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست»
سؤال اینجاست.
آیا فقط آنچه برای سالک پیش میآید خیر او را در بر دارد یا آنچه برای دیگران هم پیش میآید خیری برایشان دارد.
اول مایلم تعدادی از افراد را از بحثی که میخواهم انجام دهم، خارج کنم. این افراد کسانی هستند که آنقدر در سیاهی و پلیدی غوطهورند که اصلاً مفاهیمی مانند خیر و شر برای آنها معنا ندارد. این افراد یکپارچه شر هستند. البته تعداد آنها به نظرم چندان زیاد نیست. بسیار اندک و انگشتشمارند. در قرآن سنتهای املاء و استدراج برای این افراد ذکر شده است.
اما بیشتر آدمیان معجونی از خوبیها و بدیها، خطاها و صوابها و در یک نگرش طیفی، خاکستری رنگ هستند؛ نه سیاهِ سیاه و نه سفیدِ سفید. نه بدِ بد و نه خوبِ خوب.
البته این خاکستری میتواند کمرنگ یا پررنگ باشد.
شاید بهتر باشد افرادی که سفیدِ سفید هستند را هم از این جمع جدا کنیم. این اشخاص هم عده قلیلی هستند و کاملاً بر راه صواب میروند و بدیهی است آنچه به آنها مربوط است جز خیر و خوبی نمیتواند باشد.
اما بیاییم بر سر افراد میانی که اکثریت جامعه را تشکیل میدهند. اکثریتی نزدیک به همه. قریب به اتفاق.
از این افراد سالکان را جدا میکنیم. سالکان اهل طریقتی که به فتوای حافظ هر چه برایشان پیش آید خیر است. سلّمنا. ما هم تا اینجا با حافظ همراهیم.
دعوی بنده این است که برای غیرسالکان هم هر چه پیش آید خیر است. (البته اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند و این منافاتی با سخن خواجه ندارد. حافظ هم حصر نکرده و نگفته فقط برای سالکان هر چه پیش آید خیر است.)
به نظرم آنچه بین سالکان و غیرسالکان فرق ایجاد میکند، تنها و تنها در تفاوت دیدگاهی است که بین این دو گروه وجود دارد.
مسلماً برای هر سالکی در طول سلوکش اتفاقات بد، وقایع ناراحتکننده و پیشآمدهای ناگوار به وفور رُخ میدهد.
اگر این مبنا را بپذیریم که
«هر که در این دهر مقربتر است/ جام بلا بیشترش میدهند»
و «البلاءُ للولاء» (با توجه به این که پایه سلوک ولایت است)،
سالکان حتی بیشتر از مردم معمولی در معرض بلا امتحان و سختی و رنج هستند.
اما همه اینها به چشم سالک خیر است و برنامهای است که معشوق و محبوب برای به کمال رساندن او برایش در نظر گرفته است
و اصلاً با خود میگوید:
«اگر با من نبودش هیچ میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟»
این دیدگاه سالکان و طیکنندگان راه طریقت در مورد رابطه آنها با معبود و محبوبشان و جهان خارج و پیرامونی است.
اما مگر خدا فقط محبوب سالکان است و مگر مدرسه سلوک مانند مدارس آموزشی و تربیتی ماست که هر که در آن ثبت نام کرده باشد بتواند از مزایای کلاسهای آن بهرهمند شود و دیگران حق ورود به آن را نداشته باشند؟
آیا نباید خدا برای بقیه بندگانش (تک تکِ آنها) هم مانند سالکان برای به سعادت رساندنشان برنامه داشته باشد؟
خدا، خدای همه است؛ نه فقط سالکان. همه بندگانش را هم دوست دارد و محال است جز خیر و خوبی برای تک تک مخلوقات و بندگانش بخواهد و برای این که آنها به آن خیر برسند، حتماً نقشه و برنامهای دارد.
اگر برایشان خیر و خوبی نمیخواست اصلاً چرا خلقشان کرد؟
چه بسا حتی به بندگان بیمار و گمراهش (به خاطر نیازشان) بیشتر توجه داشته باشد و حتی آنها را بیشتر دوست داشته باشد و بیشتر مورد عنایت و توجه قرار دهد.
پس برای دیگران و همه و همه (غیر از استثنایی که برشمردم که آن هم جای بحث دارد) خدا جز خیر و خوبی و نیکویی و سعادت پیش نمیآورد.
تفاوت در اینجاست که سالک آن خیر را میبیند و میپذیرد اما دیگران ممکن است نبینند. یا این که ببینند و نپذیرند و گاه حتی نابودش کنند.
در هر حال اگر ما یک انسان معمولی هستیم که قدم در راه سلوک و طی طریق معرفت نگذاشتهایم و به یک زندگی عادی با یک روال بدون صعود خو کردهایم، بارها مشاهده کردهایم که اتفاقاتی برایمان رُخ داده است که شاید در نگاه اول برایمان خوشایند بوده یا نبوده است اما فهمیدهایم آن اتفاق (در نگاه اول خوب یا بد) مسیر زندگیمان را عوض و گاه کاملاً دگرگون کرده است.
چرا ما اینها را به نشانه خیری که خدا برایمان پیش آورده است نگیریم و به چشم خوبی و نگاه مثبت در همه آنها نگاه نکنیم؟
اسمش را میتوانیم بگذاریم نشانه، نماد، راهنما، تابلو یا هر چیز دیگر.
البته مقدمه و شرطش این است که ایمان به خدا و عالم غیب داشته باشیم.
مسلم است که اگر به کلی منکر عالم ماوراء باشیم، حرفهایی که از اول تا حالا گفتم، پوچ و باد هوا خواهد بود.
اما اگر چنین اعتقادی داریم بهتر است نشانهها را جدی بگیریم.
نشانهها را به فال نیک بگیریم و مسیرمان را بر خیری که خدا پیش رویمان قرار میدهد، پیش ببریم.
فتأمّل