مادر مرده
سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۴۹ ق.ظ
داغون، عصبی، شکسته و افسرده
این حسّ منه، حسّ یه مادر مُرده
از زندگیام نشد نصیبم چیزی
چون مرگ تموم زندگیمو برده
از سرکشی و عنادها شرمنده
از مردم روزگار هم سرخورده
توو تاری شبهای دلم غرقم و بعد
هر روز گل وجود من پژمرده
خورشید برام مایهی آرامش بود
حالا میشم از نور یه شمع آزرده
خستم نه فقط برای کارای خودم
کارای زیادی که کسی نشمرده
انگار که من غم همه دنیا رو
با زور زیادی میکشم بر گُرده
بیحال و له و لوَرده و زخمی و خُرد
انگار که شلاق به پشتم خورده
دیگه برای کسی ندارم ارزش
شد عاقبتم مثل چِک واخورده
۰۲/۰۷/۱۸