اولین مواجهه 10- قهر
رسانهها برای ما حجیّت دارند.
یعنی آنچه را در رسانهها میبینیم و میشنویم
صرفاً به دلیل دریافت آن از رسانه صحیح میپنداریم.
این مسئله در زمان کودکی شدیدتر است.
خصوصاً زمان کودکی ما که رسانه منحصر در تلویزیونی بود
که فقط دو شبکه داشت.
آنچه را در تلویزیون میدیدیم
واقعیت تلقّی میکردیم
و از آن الگو میگرفتیم.
مثلاً من مکرّراً در فیلمهای تلویزیون دیده بودم که بچهها از پدر و مادرشان قهر میکنند
و از خانه بیرون میروند.
پدر و مادرشان نگرانشان میشوند.
بعد از مدتی که برمیگردند
با استقبال شدید آنها
که همراه با اشک و آه هم ممکن است باشد
رو به رو میشوند.
منزل دوران کودکی من نزدیک خانهی پدربزرگم بود.
ما وسط بنبست بودیم و آنها تهِ بنبست.
درب خانهی پدربزرگم هم همیشه باز بود
کاملاً باز
و فقط شبها بسته میشد.
ما مدام به آنجا میرفتیم.
گاهی که چیزی نیاز داشتیم
پدرم مرا به خانهی آنها میفرستاد تا بگیرم.
حتی گاهی پاسی از شب گذشته.
یک بار سر موضوعی که یادم نیست چه بود
با پدرم بحثم شد.
ظهر بود.
من هم با عصبانیت خانه را ترک کردم
و به خانهی پدربزرگم رفتم.
رفتن به خانهی پدربزرگ کاری عادی بود
ولی اولین باری بود که چنین کاری میکردم
و این گونه به آنجا میرفتم.
فکر کنم آنها هم خواب بودند.
چند ساعتی آنجا بودم
و به خانه برگشتم.
زنگ خانه را زدم.
پدرم خودش دم در آمد و درب خانه را باز کرد.
کاری که هیچ گاه نمیکرد.
معلوم بود خواب بوده و تازه بیدار شده است.
گفت: کجا بودی تا حالا؟
گفتم: خانهی آقاجون.
گفت: برو همان جا که تا حالا بودی.
من یکّه خوردم.
توی فیلمها این طور نبود.
الأن پدر باید مرا در آغوش میگرفت
و میگفت: پسرم چقدر خوشحالم که برگشتی
و مرا با خود به خانه میبرد.
ولی این اتفاق نیفتاد.
من مثل یخ
یا مثل سنگ سر جایم میخکوب شده بودم.
پدرم به داخل خانه برگشت و در را بست.
نمیداستم چه کار کنم.
جایی برای رفتن نداشتم.
اگر به خانهی پدر بزرگ برمیگشتم وضع بدتر میشد
و اگر برنمیگشتم
کجا را داشتم که بروم؟
یادم نیست نهایتاً این قضیه به کجا ختم شد.
احتمالاً با پادرمیانی مادرم تمام شده باشد.
ولی تجربهای برای من شد
که بفهمم آن چه در فیلمها نشان میدهند
-اگر همهاش دروغ نباشد-
حداقل قابل اعتماد نیستند.