شاید ما درست نفهمیدیم
از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی یاد داریم
که در کتابهای درسی
و گفتهی پدر و مادر
و معلمان و اساتید
همواره به ما گوشزد میشد:
«سعی کنیم انسانهای خوب و درستکاری باشیم.
درسهایمان را خوب بخوانیم.
سر به زیر باشیم.
سرمان به کار خودمان باشد
و در زندگی دیگران دخالت نکنیم.
فروتن و متواضع باشیم.
اهل دانش و مطالعه باشیم
و دیدگاه علمی و متقن داشته باشیم.
اهل باندبازی و حزب و گروهبازی نباشیم.
حقیقت را بر همه چیز ترجیح دهیم.
ظاهر و باطنمان یکی باشد.
دورنگی و ریا در کارمان نباشد.
حلال و حرام سرمان بشود.
وظیفهی خود را درست انجام دهیم.
به دیگران احترام بگذاریم.
حقوق دیگران را رعایت کنیم.
توهین و ناسزا به کسی نگوییم.
مؤدب باشیم و حرف زشت نزنیم
و قس علی هذا.»
اما هر چه گذشت مشاهده کردیم
کسانی که اتفاقاً موارد ذکر شده در بالا را رعایت نمیکنند
یا حتی عکس آن عمل میکنند
بیشتر از ما موفقاند
و پلههای ترقی را چند تا یکی طی میکنند.
مدام مقام و منصب و پستهای آنچنانی میگیرند
و در جامعه سرشان را بسیار بالاتر از ما نگاه میدارند
و با آلاف و الوفی که به دست آوردهاند
احترام جامعه و شأن و شخصیت والایی برای خود کسب کردهاند.
در درست بودن این حرفها که شکی نداریم.
ما هم که تلاش خود را در انجام آنها
تا حد توانمان به کار بستهایم.
پس مشکل از کجاست؟
نکند در فهمیدن آنها به خطا رفتهایم.
نکند دیگران
-که به آنها هم حتماً از این توصیهها شده است-
جور دیگری این حرفها را فهمیدهاند
و ما بد تعبیر کردهایم
که آنها مدام جلو میروند
و ما در جا میزنیم
یا عقبگرد میکنیم.
به قول ملک الشعرای بهار:
از طلا بودن پشیمان گشتهایم
مرحمت فرموده ما را مس کنید