شمعیم
چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۴۵ ق.ظ
شمعیم، سراپا همه اشکیم و پُر از سوز
این کارِ همیشه است، نه امروز و نه دیروز
ما بسته در این فکر که بند از که گشاییم
در فکرِ گرفتاری ما مردم کینتوز
هرگز سخن راستی از کس نشنیدیم
فرجام سخنها همه پیچیده و مرموز
در گوش اگر حرف کسی میرسد انگار
تیری است پر از زهر جفا، ناوک دلدوز
آیا رسد آن لحظه که بر گوش دل آید
از یار جفاپیشه سخنهای دلافروز؟
در سبقت و همچشمیِ هم مردم نادان
هر کس که جفاپیشهتر او چیره و پیروز
ما طعم بد و نیک جهان نیک چشیدیم
قطعاً که جهان نیست چنان آش دهانسوز
همواره پر از دلهرهایم و غم و تشویش
هم پیر لب گور، هم آن طفل نوآموز
خواهی که در این عالم تاریک کنی سیر
از نور دل خویش چراغی تو برافروز
۰۳/۰۳/۰۹