بیدار
شنبه, ۴ آبان ۱۴۰۴، ۱۲:۱۶ ب.ظ
وقتی بیدار میشوم
هفت شنبههایی که از صبح تا شباش فقط غروب است
چشمهایام از پشت پنجره
باران اندوه مینوشند
انگشتهایام در هم فرو میروند
سبّابه با مسبّحه دعوایشان میشود
به تو که نگاه میکنم
یک طرّه از موهای شقیقهات را گذاشتهای گوشهی لبات
و داری میجوی
میگویم
بنویس بنویس بنویس
فرداست که معلّمت به من زنگ بزند
بگوید این بچه حواساش کجاست؟
انگار کارش این است که فقط صبح تا شب بنشیند
و از پشت پنجره
باران اندوه بنوشد
میگویم
تا اطلاع ثانوی بچه به بابایاش رفته است
شاید بعد از اطلاع ثانوی
روزی بیاید
که بچهها شکل بابایشان نباشد
آن وقت دیگر
هوا صاف میشود
میتوانی یک قرص کامل خورشید نوش جان کنی
و مشقهایات را بنویسی
88/12/8
۰۴/۰۸/۰۴