معنای خواب
خواب دیدم به دیدار شهریار رفته بودم، در تبریز.
به همراه برادرم و شاید کسان دیگر.
شهریار در یک امامزاده عزلت گزیده بود.
امامزاده کنار یکی از خیابانها بود اما درب آن از داخل بازار تبریز باز میشد.
وقتی وارد شدیم دیدیم شهریار زیر نور آفتاب ملیحی (که از یک شیشه قدی که حائل بین امامزاده و خیابان اصلی بود میتابید) لم داده و کیف کرده است.
با ورود ما بیدار شد. همان پوستین معروفش را پوشیده بود. به سمت ما آمد و کنارمان نشست.
با خوشرویی تمام با ما به گفتوگو پرداخت.
دیدار شیرینی بود.
وقتی بیدار شدم حس خوبی داشتم.
اما چیزی که ذهنم را درگیر کرده بود این بود که من چرا باید چنین خوابی ببینم؟
و دیگر این که چنین خوابی چه معنایی میتواند داشته باشد.
خوب معلوم است که فعلاً جواب محصَّلی برای آن ندارم.
خودم به چیزاهایی درباره خواب باور دارم که نمیدانم چقدر میتواند مبنای علمی داشته باشد و از آنها میگذرم.
باور نه از لحاظ اعتقادی بلکه علت دیدن عمده خوابها را آن میدانم.
بگذریم.
شاید در آینده خوابها بیشتر برایم معنا پیدا کنند.