دین فروش ها
افتاد تا جهان به کف دینفروشها
پُرزخم گشت پشت کجاوه به دوشها
یک عده خونجگر همهی عمر بودهاند
یک عده سر گذاشته به عیش و نوشها
راحتطلب به عیش و رفاه است و در تعب
دانشوران پُرهنر و سختکوشها
سرپوش هشتهاند به دیگ غریو خلق
اینسان کنند تا خفه گردد خروشها
در گوشهای آدمیان سرب ریختند
تا نشنوند خلق پیام سروشها
تا سیطره به جان و دل مردمان کنند
بیرون کنند از سر اشخاص هوشها
از بیخ میکنند زبانهای راستگوی
تشویق کرده در عوضش فالگوشها
تا شیرها به خانهی خود سر فروبرند
از حفرهها شوند برون بچه موشها
آیینهسان شود متجلّی ضمیر خلق
تا محو شد ز عکس زمانه رتوشها
ما ساکنان محفل انسیم و کار نیست
ما را به مردمان نچسب و نجوشها
در خانههای خود نخزیدیم از هراس
یا سر به جیب نیست چو پشمینهپوشها
با هم شویم یکدل و یکرأی و یکزبان
بیرون کنیم از وطن این دینفروشها