برای مادرم
رفیق راه من ای مادری که زود پریدی
قفس شکستی و رفتی مگر ز ما تو چه دیدی؟
سیاهبخت شدم بعد رفتنت چو شبی که
ندارد از پی خود نور شاد صبح سپیدی
ستارهای شدی و در دل شبم بنشستی
چو اشک از سر مژگان خونفشان بچکیدی
از این زمانهی بیدادگر فغان که همیشه
به عمر خویش فقط غصهی زمانه کشیدی
هنوز بند دلم بسته است با دل پاکت
که نیست باور من این که دل ز من ببریدی
تعجبم که چرا دل نگشته پاره که خورده
شبیه زلزله از غم چه لرزههای شدیدی
چرا سرم ننهادی دگر به شانهی مهرت
صدای گریهی من را مگر دگر نشنیدی؟
غبار غصهات از دل تکانده کی شود آخر؟
اگر چه باز بیاید به خانه موسم عیدی
دگر خنک نشود این دلی که سوز تو دارد
اگر چه باز نشیند به زیر سایهی بیدی
خدا کند که رضایت ز من تو داشته باشی
مرا به غیر رضای تو نیست نور امیدی
وصال ما شود از بعد مرگ چون که میسّر
صلای بانگ اجل هست شادمانه نویدی