دوباره شب
دوشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۵۸ ق.ظ
دوباره شب شد و خواب از سرم گریزان است
دوباره حال دلم فصل برگریزان است
دوباره جانِ به لب آمده هوایی شد
که از تنم برود، جان آدم ارزان است
دوباره رعشه به اندام نامناسب ماست
دوباره دست و سر و پا نحیف و لرزان است
دوباره هر چه در آیینه دیدهام گم شد
نمیشناسم اگر چهرهی خودم زان است
چه بیصداست هجوم و تلاطم روحم
کسی نمیشنود این صدا که نالان است
به قبلهای که نمودی رُخَت بدان برگرد
قسم که آنچه ربودی از این دل ایمان است
در این شلوغی وحشی پر از غم و ترسم
که آنچه مینشود یافت، آری انسان است
۰۲/۱۰/۱۸