خسته تر
يكشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۲، ۰۸:۳۹ ق.ظ
افسرده تر و خسته تر از مرغ اسیرم
زین خستگی و دلزدگی کاش نمیرم
بیحالم و حالی به تنم نیست که حتی
حق خودم از دست عدو باز بگیرم
شلاق زمانه ضرباتش به توالی
کرده است چنان نرم مرا مثل حریرم
از سوزش دردی که فتاده است به جانم
پُر کرده همه جای جهان بانگ نفیرم
هر چند کسی گوش نداده است به دادم
نه مردم عادی، نه وکیل و نه وزیرم
با سعی و تلاشی که نمودم به همه عمر
چیزی نشده حاصلم و باز فقیرم
از فضل و هنر هیچ نشد عاید من حیف
حتی ندهد سود مرا کلک دبیرم
بیخودتر از آنم که مرا هوش فزاید
علم و ادب و دین و دل و صحبت پیرم
افسردهام آری چه کنم بهر مداوا؟
وقتی که من از کل جهان خسته و سیرم
۰۲/۱۰/۲۴