شط خیال
سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۳۳ ق.ظ
شاعر عبور کرد ز شط خیال خود
باز این دل شکسته نموده وبال خود
او را رها کنید که حالش به جا شود
او را رها کنید بماند به حال خود
شاعر که هیچ فهم درستی ز خود نداشت
گم کرده است روز و مَه و قرن و سال خود
دیوانهوار نعرهی یا هو زند ولی
مبهوت گشته است از این بال بال خود
جامهدران شود به خیابان و کوچه چون
بس تنگ دیده جامهی روحش مجال خود
عاشق شده است شاعر بیچاره مرحبا
عاشق شده به چشم و رخ و خط و خال خود
از خواب و از خوراک فتاده است کُلّهم
میترسد از وجود تن همچو دال خود
حرفی دگر نمانده بگوید به هیچکس
خسته شده ز شعر خود و قیل و قال خود
آخر کنار کوچه چو پیداش میکنند
پیچیده و مچاله شده توی شال خود
۰۳/۰۱/۱۴