خسته ام
خستهام از این روالِ پر مَلال ای زندگی
کاش میدادی به من یک ذره حال ای زندگی
بستهای درهای خوبی روی من از هر طرف
باز کن درهای خود را، بیخیال ای زندگی
روز و شب کوشا و در جوش و خروشم تا مگر
آورم در خانهام رزق حلال ای زندگی
کاش جانی فارغ از آشوبِ غمها داشتم
سوی قلّه میگشودم پرّ و بال ای زندگی
کاش آزاد و رها میشد درون دشتها
میدویدم نرم نرمک چون غزال ای زندگی
دل فراوان رفته و برگشته در خوف و رجا
کاش ثابت میشد و بی انتقال ای زندگی
کاش در دل غصه و تشویشها راهی نداشت
جنگها مییافت زین پس انحلال ای زندگی
طرح نو میشد جهان آن سان که حافظ گفته بود
کاش ممکن میشد این جور احتمال ای زندگی
جز محبت چیز دیگر نیست تا سازد رها
جان و دل را از تباهی و زوال ای زندگی
چشمها را پول و شهوت کور کرده کاش کاش
میرهید این جان ما زین ابتذال ای زندگی
کاشها را پشت هم کردم ردیف از سادگی
کس مبادا مثل بنده خوشخیال ای زندگی