زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

اینجا صفحه ای است برای به اشتراک گذاشتن شعرها و نوشته هایم در زمینه های مختلف فرهنگ و ادبیات، معرفی و نقد کتاب.

آخرین مطالب
نویسندگان

قلم چرخانی 1

يكشنبه, ۶ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۳۳ ق.ظ

آدمی از مادر که متولد می‌شود برهنه است و دست خالی
سوغاتی ندارد جز ضجه‌های گوش‌خراش
هیچ نمی‌فهمد که کجا آمده و برای چه
می‌گرید

و شیر از پستان مادر می‌مکد
شیره‌ی جان او را
نه سپاسی می‌گذارد
نه کاری شایسته و درخور می‌کند
سال‌ها باید بگذرد
تا کاکل زری مادر دست و پایی برآورد
عقلش به کارش برسد
قدر زحمات پدر و مادر را دریابد
اگر ناخلف نباشد
و سر به راه و گوش به زنگ زندگی
شاید که بتواند باری از دوش آنها بردارد
تا چشم و گوشش باز شود
هم راهی خانه‌ی بخت و امید خودش می‌شود
و اینک اوست که در این چرخه‌ی دوّار حیات
نوبت دارد
تا آسیاب زندگی دیگری را بگرداند
گریه‌های گوش‌خراش بشنود
ناز بکشد
قربان صدقه برود
و هر چه دارد و ندارد
به پای شازده‌ی چشم و ابرو مشکی‌اش 
یا خانم‌گلِ گیسوکمندش بریزد
و هی 
هی
هی
این چرخ بچرخد و بچرخد
تا خدا داناست
تا کی و کجا
برود
و خدا خدایی‌اش 
را بکند
زن و مرد ندارد
گاهی بعضی‌ها چرخ را ناقص می‌چرخانند
یا ناخلف از آب در می‌آیند
یا حال و حوصله‌ی تشکیل زندگی ندارند
یا آفت بیماری گریبان‌شان را می‌گیرد و رها نمی‌کند
تا به گورشان می‌کشد
مادر نشده‌ای که بفهمی مادری یعنی چه
پدر نشده‌ای که بفهمی لقمه از خود بریدن و در دهان طفل خویش نهادن یعنی چه
پیر می‌شوی
اگر که بخت با تو یار باشد و جوان‌مرگت نکند
پیر می‌شوی و گرفتار هزار درد بی‌درمان
پیر می‌شوی و خرد و خمیر
پیر می‌شوی و زمین‌گیر
پیر می‌شوی و وبال گردن دیگران
تو که روزی کبّاده‌ی هر چه سنگین‌تر زورخانه‌ی کار و کوشش را می‌کشیدی
و نان بازو و غیرتت را می‌خوردی
حالا گوشه‌ی اتاقی به تکّه‌ی نانی بسنده کرده‌ای
نان خویش را در ماست بی‌رمق روزهای طولانی و بی‌ثمر می‌زنی
و سق می‌زنی
که باز زنده بمانی
اما برای چه؟
برای این که زندگی شیرین است
زندگی حتی با تلخی‌هایش شیرین است
زندگی با درد و مرضش هم شیرین است
دیدن یک لبخند خورشید
بر گوشه‌ی آسمان معجزه می‌کند
تو را می‌برد به کهکشان آرزوها
نمی‌خواهی رهایش کنی
چرا که این زندگی نظیر ندارد
هر زندگی یگانه است
همه بی‌نظیر
در تمام جهان تنها تویی که انگار همه‌ی جهان تنها برای توست
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
و چرخِ فلک می‌گردد
تا تو
آری خود تو
خود خود تو
بخوری و بیاشامی
و گردن خودت
که به غفلت باشد یا فکرت
می‌نشینی و برمی‌خیزی
دل می‌بندی و دل می‌بری
می‌روی و می‌آیی
می‌سازی و خراب می‌کنی
حتی می‌کُشی و زنده می‌کنی
برای کجا و برای که؟
نکند ادعای خدایی داری
از شما چه پنهان کسانی ادعای خدایی هم کرده‌اند
یا ادعای نایب خدایی
و آخرش رفته‌اند لای دست پدر ذلیل‌مرده‌شان
بندگی کنی یا نکنی
مهربانی و ارحم الراحمینی‌اش را 
پاسخی شایسته بگویی یا نگویی
سر به سجده‌ی پرستشش بگذاری یا نه
او کار خود را می‌کند
نه روزی‌ات را می‌بُرَد
نه از مُلک خودش بیرونت می‌اندازد
او شاه است
گدا را چه رسد که گرد بر دامن کبریایش بنشاند؟
جوابت را دو وجب زیر خاک می‌دهد
وقتی هم‌خانه‌ی موران و ماران شدی
وقتی کسی کاری برایت نمی‌کند
یعنی نمی‌تواند بکند
با زعفران و گلاب هم غسلت دهند
دو دوز بعد بوی تعفنت دنیا را پر خواهد کرد
باید زیر خاک‌ها چالت کنند
تا چشم‌شان دبگر هرگز به جمال مبارکت نیفتد
دانه‌ای می‌شوی
می‌کارندت
تا کی دوباره جوانه بزنی
میوه‌ی تلخ بدهی یا شیرین
هر جه بودی و هستی
باید بروی
و جا را برای آنها که در نوبت ایستاده‌اند
باز کنی
از قدیم گفته‌اند آسیاب به نوبت
نوبتت گذشته‌است
خوش آمدی
خیر پیش

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۸/۰۶
محمد جلوانی

قلم چرخانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی